▪︎ Old Friend?
☯♱
-خب اينجا ساعتي شارژ ميشه و توي اين متل فاحشهها رو ميارن. توهم كه قراره با يك پورن استار روي هم بريزي پس اينجا بهترين مكانه!
كريس دلش ميخواست از ته دل پس گردنياي به چانيول بزنه. فكرش رو هم نميكرد كه ليليث قراره اينجا به ملاقاتش بياد اون هم در پوسته پورن استار گي مرد! عاليتر از اين نميشد. چانيول لپتاپ رو به سمت كريس گرفت و گفت:
-بيا، از انگشتهاي جادويي و بلندت استفاده كن و چند تا پورن ببين. حداقل برات يكم تصويرسازي بشه نه؟
بعد با نگاه شيطوني به كريسي كه ميخواست از عصبانيت منفجر بشه نگاه كرد. بكهيون که نميتونست جلوي خندهاش رو بگيره و در حالي كه در چهارچوب در قرار گرفته بود گفت:
-امروز خيلي عجيب شده، فكر نكنم دلم بخواد اينجا بمونم و پورن نگاه كردن هيونگ رو تماشا كنم!
و بعد خنده تو گلوش رو خورد و از متل بيرون رفت. اين دست به سر كردنها براي خودش هم داشت دردسرساز ميشد. هر دفعه حوصله دروغ گفتن رو نداشت اما مجبور بود. چانيول قطعا دوباره ميخواست بره و با خشمش روي سر ييشينگ آوار بشه و بكهيون اين فرصت رو غني دونست تا كمي با آيشاتين حرف بزنه! كنار ماشين ايستاد و منتظر شد. منتظر براي پاك كردن حافظه اي ديگه..
-چان من قرار نيست پورن ببينم..فهميدي؟
چانيول لبخند كشداري زد و تقريبا لپتاپ رو توي بغل كريس پرت كرد:
-فقط اسمش رو بزار پيشگيري باشه؟ يكم با خودت تنها باش. منظورم اينه..يك هفته است از لوهان خبري نيست درسته؟ داري ميميري پسر!
كريس واقعا نميدونست در اين لحظه از شوخ طبعي چانيول بخنده يا حرصش بگيره، نگران خودش و آينده احمقانه نزديكش با ليليث باشه يا نگران لوهاني كه يك هفته پيدا نبود.
-ميدوني الان وقت چيه چان؟ وقت فحشهاي معروفمون! پس با افتخار بهت ميگم..عوضي!
عميقا دلش براي قديمها تنگ شده بود. براي اين بحثهاي حرص به جون خريدار برادرانه كه تهش فقط با دو كلمه تموم ميشد. با خنده پر لذتي كه ميدونست فقط حرص كريس رو در مياره گفت:
-جنده!
و بعد، منتظر نشد تا ميدل فينگر بلند و كشيده كريس رو خطاب به خودش ببينه و در اتاق متل رو محكم پشت سرش بست. كريس پوف كلافهاي كشيد و به سمت تخت رفت و روش دراز كشيد. واقعا چيكار ميتونست بكنه؟ شايد به قول چانيول براي تصويرسازي..يكم پورن گي مناسب باشه!
چانيول به سمت ماشين قدم برداشت و بكهيون منتظر رو كه به درش تكيه داده بود ديد. اين روزها كمتر وقت ميكردن باهم تنها باشن و روزهاشون تكراري سپري ميشد. يواش از پشت سر به بكهيون هجوم آورد و در حالي كه بوسه عميق و دلنشيني به گردنش
ميزد، آروم زمزمه كرد:
أنت تقرأ
ᴛʜᴇ ᴅᴀʏ ᴛʜᴇ ᴅᴇᴠɪʟ ғᴇʟʟ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ s¹
عشوائيبکهیون اگر روزی چشمهای بنفش مردی به وجد اومده و ترسیده رو ندیده بود، مجبور نمیشد تا راز بزرگی که توی کلام خدا مخفی شده بود رو کشف کنه. توی این داستان، برنده اصلی نه اون انسان رستگاری بود که توی کلیسا طلب بخشش میکرد و نه گناهکاری بود که با بیخیال...