"نقشه دوم" 46

50 52 5
                                    

▪︎ Second Plan

☯♱

كتاب روي كتاب ورق زده مي‌شد و هر كدوم به درد نخورتر از قبلي بودن. هر كدوم اطلاعاتي رو داشتن كه مي‌شد يه امتحان زنگ اول شنبه از فرشته‌هاي دبستاني گرفت. هيچ نشونه‌اي از لوسيفر نبود. اگه واقعا قرار بود عميق به اين موضوع فكر مي‌کردن،
چيزي فراتر از يك جنون ساده بود. لوسيفري كه ازش تنها اسمش به گوشش خورده بود و حالا انگار قرار بود شكستش بده.

-شش ماهه دارين مثل سگ توي كتاب‌ها مي‌گردين، ولي امشب جادو اتفاق مي‌افته!

كريس نيم نگاهي به برادر هميشه عصباني و مخالفش انداخت و ورق ديگه‌اي از كتاب زير دستش رو شروع كرد:

-اينجوري هيچ كمكي نمي‌كني‌ها.

كريس در حين مطالعه، جوري قيافه جدي به خودش گرفته بود كه انگار در حال بررسي مهم‌ترين و حياتي‌ترين مسئله دنياست. اگه از اين ديد و زاويه بهش نگاه مي‌كرد تا حدودي حقيقت داشت. كريس مي‌خواست تمام تلاشش رو بكنه تا گندي كه زده رو جمع كنه و حقيقتش، اين روزها كمتر به لوهان فكر مي‌کرد.

اون پسره ديوونه، توي ذهن كريس تبديل به يك سياه چاله شده بود كه كريس بلاخره تونسته بود درش رو ببنده. اگه طي يك اتفاقي در اون سياهچاله باز مي‌شد، همه چيز به درونش فرو برده مي‌شد و كريس ديگه نمي‌تونست خودش رو پيدا كنه.

-عه واقعا؟ پس چرا نميزاريد از اينجا برم تا بتونم كمكي كرده باشم؟ تنها انتخاب ما بمب اتمه. ميكائيل مي‌تونه شيطان رو سرجاش بنشونه و همه مردم رو نجات بده!

كريس بوكمارك كتاب رو روي صفحه‌ای كه در حال خوندنش بود گذاشت و با آرامش ولي همچنين با شدت كتاب رو بست و با لبخندي احمقانه به طرف چانيول برگشت:

-نه همشون. ما بايد..نه. من بايد دنبال راهي بگردم كه كمترين تلفات انساني رو داشته باشه. من نمي‌خوام هيچكس بخاطر تصميمات احمقانه گذشته من زندگيش و آرزوهاش رو از دست بده.

چانيول در جوابش براي ثانيه‌اي سكوت كرد و كريس با ديدن سكوت برادرش و همچنين لبخند عصبي‌اي كه به لب داشت، سريع فهميد چي قراره از جانب چانيول بشنوه:

-در مورد اين چيزي كه الان گفتي..همون روز اول بهت گفتم نه اعتماد نكن. چرا؟ چون اون لعنتي يه شيطان بود. تاكيد مي‌كنم عزيزم، اون يه شيطان بود!

فرياد جمله آخرش توي باد وسيعي كه يهويي توي فضاي اتاق وزيد پخش شده بود و فضاي عجيبي رو ايجاد كرده بود. تنها چيزي كه توي اون فضا پديدار شد، كستيل بود كه مي‌تونست اين حجم زياد از باد رو توجيه كنه. اما چيز عجيب‌تر اين بود كه انگار يه جسد
يا چيزي شبيه به اون رو روي دوشش داشت و اون شئ بزرگ رو روي كاناپه انداخت.

چانيول و كريس به سمت كستيل و كاناپه‌اي كه اون شئ روش رها شده بود دويدن و بكهيوني كه تمام اين مدت كوتاه بي‌توجه به بحث كوتاه اين دو پسر غرق در افكار مرموزانه خودش بود، به ناچار و از روي حس كنجكاوي به سمت اون محل حركت كرد.

ᴛʜᴇ ᴅᴀʏ ᴛʜᴇ ᴅᴇᴠɪʟ ғᴇʟʟ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ s¹Where stories live. Discover now