"آشوب درون" 32

89 62 14
                                    

▪︎ Anarchy Inside

☯♱

سخت مشغول خوندن اطلاعات بي‌ارزش كتابي بود كه به نظر داشت با دريلي مغزش رو سوراخ مي‌كرد. هيچ كتابي تا به حال از شيطاني به اسم آيشاتين با چشم‌هاي بنفش كه تبديل به مار چند كيلومتري ميشه نبود! فشار دستي كتاب توي دستش رو بست و صدايي آشنا گفت:

-بيخودي وقتت رو تلف نكن بكهيون! هيچ جاي دنيا از وجود من چيزي نمي‌دونه!

بكهيون سرش رو بالا آورد و با ديدن همون مرد سياه‌پوش و چشم‌هاي بنفشش كه دقيق كنارش روي تخت نشسته بود، هيني كشيد و از روي تخت پريد تا ازش دور بشه. اون خودش بود، آيشاتين عوضي!

-اينجا چي‌كار مي‌كني؟ مگه نبايد توي بدنم باشي؟ لعنت بهت ممكنه الان يكي ببينتت!

آيشاتين تكيه‌اش رو از تاج تخت سفت برداشت و با اشاره دستش به صندلي كنار تخت گفت:

-راحت باش بكهيون بشين اينجا، مي‌خوام باهات حرف بزنم! در ضمن، كسي قرار نيست من رو ببينه. تو خوابي و من الان توي سرت دارم باهات حرف مي‌زنم.

نگاه خريدارانه‌اي به بدن بكهيون انداخت كه زير پيراهن چهارخونه قرمز و مشكي با شلوار جين مشكي رنگي، پنهان شده بود. اين بدن پنج ماه پذيراي وجودش بود..

-و اين بدن تو..همش زيباست و هوس برانگيز! خيلي ممنون كه چندين ماهه شدي خونهِ من بيونِ زيبا!

بكهيون پوزخندي زد و طبق گفته اهريمني كه انگار هنوز كنترل بدنش رو به دست داشت، روي صندلي نشست. اين جوري حداقل كمي ازش دورتر بود. پس
انگار به اين آسوني‌ها قرار نبود دست از سرش برداره.

-ديگه به وجد اومده و ترسيده حرف نمي‌زني! چي شده زيباي من؟ دوست قديمي‌ات رو بلاخره ملاقات كردي؟

دقيق مثل خودش حرف زده بود. وقتي كه با الفاظ عجيب و آميخته به غم بكهيون رو ديوونه كرده بود و تونسته بود بازيش بده.

-اوه بكهيون! نه..نه الان..هنوز وقتش نيست. نمي‌دونم چرا نمياد. دلم براش تنگ شده. وقتي ياد قديم‌ها و دوران دوستيمون مي‌افتم هميشه لبخند مي‌زنم. اون واقعا خيلي زيبا بود! تو كه هنوز نديديش..

و اون دوست كي مي‌تونست باشه كه اين‌گونه در موردش صحبت مي‌كرد؟ احتمالا بايد خيلي صميمي باشن. ممكنه يه اعجوبه ناشناخته ديگه‌اي مثل خودش باشه تا با هم جهان رو به‌ وسيله بكهيون نابود كنن؟

-چرا بهم دروغ گفتي؟ بهم گفتي در ازاي بدن من نجاتش ميدي اما حالا بايد مي‌ديدم كه يک فرشته دوست پسرم رو از جهنم بيرون آورده؟

آيشاتين با شنيدن اسم جهنم چيني به بيني‌اش داد. از چندشي و انزجار! جهنم روي خوبش رو خيلي وقت بود از دست داده بود..

ᴛʜᴇ ᴅᴀʏ ᴛʜᴇ ᴅᴇᴠɪʟ ғᴇʟʟ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ s¹Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz