"پرستار شخصیِ پارک کریس" 58

34 53 31
                                    

▪︎ Park Kris's Personal Nurse

☯♱

بعد از یک صحبت طولانی با دکتر بومسوک، بلاخره رضایتش رو گرفته بود. برای آقای بومسوک عجیب به نظر می‌اومد که چرا چنین پسری شخصا درخواست داره که فقط و فقط پرستار کریس فوستر بشه. اما اعتراضی هم وارد نبود. با مدارک و سوابقی که ازش دیده بود، به نظر می‌رسید که توی کارش خیلی ماهره. امیدوار بود بتونه از پس کریس فوستر بر بیاد.

شیو لوهان، یه پسر بیست و نه ساله با موهای قرمز، که تا به حال توی تیمارستان‌های معروف زیادی مشغول به کار بوده‌. حالا هم که از امروز کارش رو به صورت جدی توی این بیمارستان روانی شروع کرده، باید به خوبی نشون بده که چی‌کاره‌ است.

چند ثانیه‌ای بیشتر نگذشته بود که اتاق دکتر بومسوک رو ترک کرده بود تا به سمت کریس بره. یه چیزی توی سینه‌اش محکم به خودش می‌کوبید و حسی رو در سرتاسر بدنش پخش می‌کرد. چیزی که اسمش قلب بود و کاری که می‌کرد، پمپاژ خون و گسترش هیجان و استرس در تک تک رگ‌های بدنش بود. چیزی که خیلی وقت بود حسش نکرده بود. صدای قدم‌هاش به روی سرامیک‌های سرد و سفید رنگ راهرو، به خوبی به گوشش می‌رسید اما همچنین لرزش پاهاش رو هم به خوبی حس می‌کرد. لرزشی که ناشی از یک دلتنگی چند ساله بود. یعنی کریس چه تغییری کرده بود؟ هنوز هم چشم‌هاش همون سیاهی زاغ قدیمی رو داره؟ صداش چطور؟ هنوز هم همون تن بم همیشگی رو داشت؟

هیجان درونش آروم و قرار نداشت. قلبش محکم به سینه‌اش می‌کوبید و مدام بهش یادآوری می‌کرد که لوهان الان یک انسانه. یه موجود فانی، یه قالب تهی از قدرت فراطبیعی. که تنها می‌تونه یک سده زندگی کنه و بعد منتظر مرگش باشه. اما اگه مرگش تنها وقتی که در کنار کریس باشه سر برسه، چرا که نه؟

برای فعلا، مرگ چیزی نبود که بهش فکر می‌کرد. به نظرش می‌تونست نقش یک پرستار شخصی خوب و بی‌نقص رو بازی کنه؟ چرا نقش بازی کردن؟ لوهان به اینجا اومده بود تا رسما پرستار دوست‌پسر سابقش بشه. که فکر نمی‌کرد بشه اسم سابق رو روش گذاشت. رابطه اون‌ها با مرگ لوهان پایان یافته بود و حالا که لوهان زنده شده، اون رابطه دوباره از سر می‌گیره یا نه؟ آن چنان امیدی نداشت..چون همه چیز به کریسی بستگی داشت که توی شرایط عقلانی درستی نبود. پس به این نتیجه می‌رسه که همه چیز روی هواست. لوهان به اینجا اومده تا با تمام عشقش از کریس نگهداری کنه.

به اندازه‌ای با افکارش درگیر شده بود تا متوجه نشه کِی به اتاق کریس رسیده. نفسش رو با استرس بیرون فرستاد و لباسش رو مرتب کرد. روپوش سفید پرستاری که روی پیراهن پولکی سبزش پوشیده بود و تناقض طرح واضحی باهم داشتن و اصلا به هم نمی اومدن. اولین کاری که باید به عنوان یک پرستار می‌کرد، چک کردن وضعیت بیمارش و صد البته مطمئن شدن از سِرو قرص‌هاش بود. قرص‌هایی که می‌دونست روی اون هیچ تاثیری ندارن. بازهم، چیزی نبود که تب و جنون شیطان رو درمان کنه نه؟

ᴛʜᴇ ᴅᴀʏ ᴛʜᴇ ᴅᴇᴠɪʟ ғᴇʟʟ ɪɴ ʟᴏᴠᴇ s¹Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ