Chapter 9

12.3K 1.3K 165
                                    

❤️همسر عزیزم ❤️

«این قیمته زمانیه که بهت دادم و تو لمسم کردی..حالا تعلیق رو متوقف کن..»

تهیونگ شوکه شد..اون دوباره و دوباره پیام رو خوند..ولی هربار که پیام رو میخوند یه معنا داشت.. 'قیمت زمانی که بهت دادم و تو لمسم کردی..' این یعنی.. اون مبهوت شده بود.. ذهنش نمیتونست چیزیو پردازش کنه.. هیچ کس تا حالا این همه حالت تو چهرش ندیده بود..

اول به اریک زنگ زد تا تعلیق لیسا رو کنسل کنه.. به نوعی تونست چند کلمه صحبت کنه و تماس رو قطع کرد.. بعدش به نامجون زنگ زد،"هیونگ من..من یه عکس از جونگکوک می‌خوام.."

"ته.. برادر بهت که گفتم نمیتونم بهت عکس.."

"نامجون هیونگ من یه خرابکاری کردم..بد جوری شده..به کمکت احتیاج دارم..لطفا.."

تهیونگ همه چیزو برای پسر بزرگتر تعریف کرد..صورت نامجون درهم شده بود..اون موقعیتو درک کرده بود و پسری که تهیونگ توصیف می کرد خودِ جونگکوک بود..

خودشو تسلیم کرد..آرامش روحی می خواست.. یه عکس از جونگکوک برای تهیونگ فرستاد..و روی تخت نشست.. شقیقه اش رو ماساژ داد..میدونست فردا قراره روز طولانی ای باشه..

تهیونگ عکسی که نامجون براش فرستاده بود رو باز کرد..

تهیونگ عکسی که نامجون براش فرستاده بود رو باز کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چشمای تهیونگ گرد شد..دستاش لرزیدن..در حالی که ستون فقراتش از هیجان میلرزید، آب دهنشو قورت داد..

جونگکوک..کیم جونگکوک، همسرش..پسری بود که اونشب بوسیده بودش..

پسری که از استار لایت بیرونش کرده بود..استار لایت.. جونگکوک کسی بود که صاحب کلِ فروشگاه بود..

پسری که از دست دادن باهاش امتناع کرد.. پسری که می‌گفت عاشقشه.. کسی که تو بوتیک عطر بهش توهین کرده بود..

پسری که انداخته بودش توی دریا.. پسری که بهش گفته بود چقدر برای یه وان نایت پول میگیره..

تهیونگ با شوک جلوی دهنشو گرفت.. نمیتونست بفهمه باید چطور واکنش نشون بده.. چی میشد اگه پسر کوچیکتر شنا بلد نبود.. اون همسر خودشو می‌کشت.. چطور تونست بهش پول بده برای.. دوباره بخاطر عصبانیت و نا امیدی سرش رو به دیوار کوبید..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now