Bonus 3

4.5K 532 121
                                    

قبل از بچه دار شدن تهکوک بود که جونگکوک و تهیونگ یه جشن توی ویلای کیم برگزار کردن و دوستای تهیونگ و جونگکوک همراه با خانواده هاشون به جشن اومدن..

این جشن به مناسبت معامله ای که تهیونگ داشت بود، تهیونگ قبلا اینو فقط با دوستاش جشن میگرفت ولی حالا وضعیت فرق داشت و با همسرش و بقیه جشن میگرفتن..

همه روی مبل نشسته بودن و میگفتن و میخندیدن و زوج کیم هم همدیگه رو در آغوش گرفته بودن، جونگکوک بین پاهای تهیونگ نشسته بود و مشغول غذا خوردن بود، تهیونگ هم دستشو دور کمرش پیچیده بود و چونه‌شو روی شونه ی جونگکوک گذاشته بود و گاهی هم به همسرش غذا میداد و به صحبت های همه گوش میکرد.‌.

جیمین داشت راجب اینکه چجوری برای اولین بار یکی از پسر عمو هاشو توی مهمونی ملاقات کرده و اونا تقریبا دشمن هم شده بودن تعریف میکرد که نونهی یه دفعه صحبت کرد.. "من هنوزم نمیتونم اولین باری که جونگکوک رو ملاقات کردمو فراموش کنم.. اون عصر جوری بود که هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه.."

با اومدن اسم موضوع اون عصر، تهیونگ سرشو توی گردن جونگکوک مخفی کرد و باعث خنده ی جونگکوک شد، تهیونگ هنوزم بخاطر اون شب خجالت می‌کشید..

"ولی ته باید بگم که جونگکوک خیلی با ملاحظه بوده.. اگه من جاش بودم برات پرونده ی قتل درست میکردم.. می‌دونی که.."

همه دوباره شروع کردن به سرزنش و متهم کردن تهیونگ بخاطر اون شب.. حتی نامجون هم.. اریک هم میخواست اینکارو انجام بده اما از حرف زدن میترسید پس تو ذهنش تهیونگ رو متهم کرد.

کسی اونو به دادگاه نکشونده بود ولی خب همه اون شب خیلی از تهیونگ نا امید شده بودن..

"اون روز تهیونگ واقعا از شخصیتش دور شده بود.. من خیلی از دیدنش شوکه شده بودم.. هیچوقت حتی ندیده بودم با کسی بد حرف بزنه.. وقتی جونگکوک رو انداخت توی دریا واقعا یه کابوس بود.." کانگ گفت..

جونگکوک تا حالا ساکت مونده بود اما میتونست ناراحتی و احساس گناه شوهرش که هنوزم پنهان شده بود رو حس کنه.. "هی شوهرمو اذیت نکنید.." گفت و همه اطاعت کردن.. اونا هیچوقت نمیخواستن به تهیونگ توهین کنن.. جونگکوک حالتشو عوض کرد و سمت تهیونگ چرخید و بعد تهیونگ رو عاشقانه توی آغوشش پنهان کرد.. حالا جلوی همه روی پاهای تهیونگ نشسته بود و اونو در آغوش گرفته بود.."بچه ها حتی اگه اون نمیدونست که من همسرشم و ازم متنفر بود، بازم واقعا نمیخواست منو بکشه.. اون شب وقتی منو انداخت توی آب.. قبلش به گارد امنیتی گفته بود اونوو رو توی اتاق حبس کنن و مراقب من باشن.. وقتی من زیر آب بودم چند نفر رو دیدم که میخواستن نجاتم بدم اما باهاشون دعوا کردم و خودم برگشتم به عرشه.. بخاطر همین عصبی بودم.. قبلش شنیدم که اون فقط با اینکار می‌خواسته منو از مهمونی خارج کنه و یجورایی هم انتقام اون بازی احمقانه و بقیه ی چیزا رو ازم بگیره و یکم بترسونتم، فقط همین.. اون قرار نبود جئون جونگکوک رو حتی اگه نمیشناختش بکشه.." جونگکوک از طرف شوهرش توضیح داد و همه شوکه شدن.. "بخاطر همین بود که من هیچوقت راجب اون شب حرف نزدم.." جونگکوک اضافه کرد..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now