چند روز بعد هم به خوبی گذشت..این زوج حالا دو هفته بود که با هم دعوا نکرده بودن..اونا با هم آروم و صبورانه رفتار میکردن..
جونگکوک حالا خیلی درس میخوند..تهیونگ هم به این خاطر خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود..اون تو راه برگشت به خونه برای همسرش چیزای کوچیکی میخرید..که اکثرا غذا بودن چون میدونست پسر کوچیکتر از هدیه های گرون خوشش نمیاد..البته همیشه نه..و پسر کوچیکتر هم این روزا خیلی خوشحال بود..و عاشق این بود که تهیونگ تو راه براش غذا بخره..
تهیونگ متقاعدش کرده بود تا بهش بگه ته..و بله جونگکوک حالا اونو ته صدا میزد..و ته جونگکوک رو کوک صدا میکرد..می تونید سطح پیشرفتشون رو تو کمتر از یه ماه تصور کنین..
جونگکوک هنوز از پسر بزرگتر مثل رییس یه دانشگاه میترسید.. و از اینکه اونو ته صدا میزد خجالت میکشید.. اما چیز جدید این بود که هر وقت اون کوک صداش میزد پرواز پروانه هایی رو تو شکمش حس میکرد.. شخصیت ترسناک و قدرتمندی مثل اون.. که هیچوقت بقیه با اسم دیگه ای صداش نمیزدن.. و اسمشو درست خطاب میکردن، حالا با یه اسم کیوت صدا زده میشد.. اون خیلی تلاش کرد که احساس خاص بودن یا متفاوت بودن نسبت به خودش نداشته باشه اما نتونست..چون ته تونست بهش حس خاص بودن رو القا کنه..
یه روز از همین روزا.. جونگکوک از خواب بیدار شد و اون روز یکشنبه بود..
و هیچکس نیومده بود تا بیدارش کنه.. و حالا خودش بیدار شده بود.. ولی وقتی چشماشو باز کرد حس متفاوتی داشت..ولی نمیتونست چیز جدید یا متفاوتی رو توی اتاق پیدا کنه..اون با دقت کل اتاقو بررسی کرد.. بعد فقط متوجه چیز خاصی در گوشه اتاق شد.. مثل اینکه بیست تا بیست و پنج تا چیز اونجا اطراف اتاق تو جاهای مختلف قرار داشتن.. و یکی درست بالای سرش.. و بین بالشت ها..
جونگکوک لبخند گشادی زد و دندونهای خرگوشیش رو نمایان کرد...و همونطوری سرخ شد..اون همون عطری بود که قبلاً آرزوی خریدش رو داشت.. میتونست حدس بزنه کی اینکارو کرده.. عطر باارزشی که ماه ها دنبالش بود.. اونم اینهمه.. فقط یه نفر میتونست انجامش بده..
از اتاق بیرون اومد و دید پسر بزرگتر سر میز صبحونه منتظرشه..از پسر بزرگتر تشکر کرد.. تهیونگ مضطرب بود که شاید پسر هدیشو قبول نکنه..ولی در آخر پسر رو با خوشحالی و لبخندی بزرگ دید..
اون عاشق این لبخند بود..اون در واقع عاشق همه چیز این شخص بود.. همه چیز اون پسر.. اون به طور جدی معتقد بود که پسر در واقع خیلی کیوته و با وجود رفتار سرسختانه و لجبازانهش دوست داشتنیه.. ولی اون رفتار وحشیانهش به تدریج داشت از بین می رفت..اما هنوزم لجباز بود.. در برابر همه..اما داخل خونه اون قابل ستایش بود( البته برای تهیونگ)..
این روزا جونگکوک جلوی تهیونگ خیلی حساس شده بود..اون حتی بهش توجه هم نمیکرد..ولی شروع کرده بود تا جنبه ضعیف خودشو بهش نشون بده..و جلوی شوهرش ظاهر یه مرد سرسختو حفظ نمی کرد..اون در واقع وقتی آسیب میدید اونو نشون میداد.. احساس ضعف میکرد..یا ناراحتی..چیزی در مورد تهیونگ بود..که بهش اجازه نمیداد بی ادب یا قوی باشه..و نکته این بود که جونگکوک نمیدونستش..و فقط ته و نامجون متوجهش شده بودن..و نامجون خوشحال بود که پسر داره روز به روز شبیه خود قدیمیش میشه..
BẠN ĐANG ĐỌC
THE SECRET HUSBAND
Lãng mạn[Completed] کیم تهیونگ و جئون جونگکوک ازدواج کردن... اما اونا دو ساله که همدیگرو ندیدن...اونا فقط یکبار تو کل زندگیشون همو دیدن و اونم روز عروسیشون بوده ولی به همدیگه با دقت نگاه نکردن جونگکوک اسم شوهرش رو میدونه...چون این اسمیه که همه جا به عنوان...