Chapter 45

9.5K 1K 110
                                    

توی ماشین...

جونگکوک نیم ساعت اول ساکت بود..تهیونگ هم چیزی نمی‌گفت..ولی دقیقا وقتی سی دقیقه تموم شد دیگه نتونست تحمل کنه و شروع کرد به حرف زدن.. "لاو.. متاسفم.. نمی‌خواستم با پست کردن اون عکسا مشکلی برات درست کنم..باور کن هانی‌..میدونم این اتفاقا همش بخاطر محبوبیت من بود..من واقعا..."

جونگکوک با یه بوسه ی شیرین ساکتش کرد..تهیونگ شوکه شد ولی به بوسه جواب داد.. جونگکوک روی پاهای تهیونگ نشست و بوسه رو عمیق تر کرد..تهیونگ عاشق این حرکتش بود..بعد از چند لحظه جونگکوک بوسه رو شکست..و پسر بزرگتر که حالا بهش نزدیکتر بود رو بغل کرد..

تهیونگ چیزی نگفت..و همون‌طور پسر رو در آغوش گرفت..و منتظر موند تا پسر کوچیکتر چیزی بگه..

"خفه شو هابی..چرا همیشه برای همه چیز خودتو سرزنش میکنی..تو هیچکار اشتباهی نکردی..تو کسی نیستی که منو توی دردسر انداخته باشی..در حقیقت تو همیشه از من محافظت میکنی..پس خفه شو..من واقعا خوشحالم که تو همیشه مراقبمی..هابی دیگه برای هیچی عذرخواهی نکن..باشه.." جونگکوک با لحن شیرین و عاشقانه ای گفت..

"و دوستت دارم" گفت و گونه ی تهیونگ رو بوسید..و بعدش تهیونگ هزاران بوسه به همه ی صورتش زد.. "آه چرا همیشه رو صورتم بوسه های خیس میزاری..تو احمق.." جونگکوک نالید..و با آستین لباسش صورتشو پاک کرد..

تهیونگ بلند خندید..و وقتی جونگکوک صورتشو پاک کرد دوباره صورتشو بوسید..که باعث شد همسرش با مشت بزنه بهش..

وقتی رسیدن خونه تهیونگ سریع برای رفتن به دفترش حاضر شد..اونا برای صبحانه سر میز نشسته بودن..و جونگکوک دائم گوشیشو چک میکرد..همه ی سایت های اخبار ، سوشال مدیا و شبکه ها داشتن راجب اونا حرف میزدن..تهیونگ برای چند دقیقه چیزی نگفت ولی بعد با لحن سردی گفت، "بخور" که باعث شد جونگکوک تکونی بخوره و هوفی بکشه و غذاشو بخوره..

"هابیییی.." جونگکوک با لحن شیرینی گفت و پلک زد..تهیونگ معنی این لحن جونگکوک رو می‌دونست..آهی کشید و سرشو بالا آورد..

"آره میتونی با دوستات بری بیرون..ولی باید سر وقت برگردی خونه.." تهیونگ گفت..

دهن جونگکوک باز مونده بود.. "چطور فهمیدی می‌خوام اینو بگم..؟؟" با گیجی پرسید..

"چون من تهیونگم و تو هم جونگکوک منی.." تهیونگ گفت.. و باعث شد جونگکوک از خجالت سرخ بشه..

بالاخره بعد از تموم کردن صبحانشون تهیونگ ایستاد..و شروع کرد به درست کردن برگه ها و فایل های دفترش..

"عزیزم من میرم دفتر نزدیک ساعت ۵ تا ۷ یه جلسه ی مهم دارم پس تو اون ساعت نمیتونم تماس هاتو جواب بدم..اگه اون زمان مشکلی برات پیش اومد یا نیاز داشتی باهام حرف بزنی بدون تردید به اریک زنگ بزن باشه..و آره..اگه با دوستات رفتی بیرون حتما برای خودت لباس بخر..اونایی که من برات خریده بودم دیگه ترند نیستن..چهار ماه هم گذشته..هوم؟؟ اوه درسته راستی یه چیزایی هم برای من بخر..تو توی لباس و رنگ سلیقه ی خوبی داری.." تهیونگ گفت و به سمت بیرون قدم برداشت..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now