Chapter 19

9.6K 1K 94
                                    

صبح روز بعد جونگکوک از خواب بیدار شد..امروز براش خیلی حوصله سر بر و کسل کننده بود..اون فقط کارای هرروزشو انجام داد.. بدون هیچ سرکشی و بی ادبی.. پیاده روی، صبحانه، مدرسه، رقص، کلاس، خونه، غذا، خواب.. فقط همین..

نه..نه..اگر فکر می کردید که جونگکوک روز خودشو اینطوری میگذرونه، پس این پسر رو دست کم گرفتید..

اون تا ساعت دوازده ظهر حتی بیدار هم نشد..بعدش بیدار شد..و به محض اینکه این واقعیت که شوهرش ترکش کرده رو یادش اومد و فهمید دوباره تنها شده..همون جی کی لجبازه گذشته برگشت..به دوستاش زنگ زد..

اوه و یه چیز دیگه..تهیونگ وقتی میرفته یه بلک کارت براش گذاشته بوده.. تا زمانی که برمیگرده هرچه قدر میخواد خرج کنه..

"صبح بخیر ارباب جوان با گونه های پف کرده خیلی کیوت شدید..صبحانتون اینجاست.." جو در حالی که به غذا اشاره میکرد از پسر کوچیکتر استقبال کرد..

جونگکوک نگاهی به غذا و صندلی های خالی انداخت.. بعد تو یک لحظه بشقاب های سرامیکی و کارد و چنگال رو برداشت و اونارو به شدت روی زمین انداخت..همونطور که انتظار می رفت، بشقاب ها و قابلمه ها دیگه مثل قبل نبودن.. خدمتکارا از این کار ناگهانیش که در مقابل چشماشون اتفاق افتاده بود، شوکه شده بودن..

بی تفاوت نسبت به کاری که انجام داده بود..به سمت در خونه با چهره ای سرد قدم برداشت..

"چند تا؟؟" تهیونگ پرسید..از خدمتکاری که به تازگی بهش دستور داده شده بود تا کارای جونگکوک رو روز به روز بهش گزارش بده..

"سه تا بشقاب و ماگ قهوه مورد علاقتون و دو تا کاسه.." خدمتکار جواب داد..

"خوبه چند تا دیگه بخر..و مطمئن شید که چیزهای اطرافش به راحتی قابل شکستن باشن..مجبورش کنید حرف بزنه.. حتی اگه فحش دادن باشه.. حتی مجبورش کنید بهم فحش بده.." تهیونگ سفارش کرد..

خدمتکار از طرف دیگه توی شوک رفته بود..و نامجون که کناره تهیونگ نشسته بود هم همینطور..

"برادر..عقلتو از دست دادی؟؟؟" نامجون با فکه افتاده پرسید..

تهیونگ لبخند زد و عکس همسرشو نوازش کرد..

"نه هیونگ..من تو سلامت عقلی کاملی هستم..اون کیوت نیست..؟؟"

"کیوت؟؟ خدایا کیم تهیونگ تو تنها کسی هستی که تو این جهان فکر می‌کنه اون کیوته.." نامجون گفت..

"هیونگ کنفرانس مطبوعاتی کی برگزار می شه.. تو کره هم پخش می شه... درسته.. مطمئن شو که هر بیلبورد نزدیک دانشگاه و عمارت و ویلا باید اخبار رو پخش کنن.." تهیونگ با برداشتن سیگاری گفت..

"تهیونگ یه جورایی حس می کنم که دوباره اون جی کی قدیم برگشته...رو اعصابش نرو..واگرنه نمیدونم چطوری همه دنیا رو مجازات میکنه.." نامجون با لحن هشدار دهنده ای گفت..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now