Chapter 43

9.9K 1.1K 140
                                    

تهیونگ میخواست قبل از اینکه کاری کنه جونگکوکو آماده کنه..چون میدونست این اولین باره پسر کوچیکتره..مهم نیست که چقدر بی طاقت بود نمیخواست با جونگکوک مخصوصا تو اولینش خشن باشه..میخواست جونگکوک تو اولینش احساس خاص و دوست داشتنی ای داشته باشه.. اینطوری هیچوقت پشیمون نمیشد..میخواست براش یه خاطره ی لذت بخش بسازه.. در حال حاضر چهارتا انگشتش داخل جونگکوک بود.. جونگکوک مثل بچه های بیگناه بود و نمیتونست ناله هاشو کنترل کنه..

فکشو روی هم فشار داد تا ناله‌شو کنترل کنه..و تا میومد ناله کنه لبهای خودشو گاز میگرفت..

جونگکوک هم با لذتی که شوهرش بهش داده بود بی صبر شده بود..دستشو جلو برد و خواست عضوشو لمس کنه..

ولی تهیونگ دستشو کنار زد.. "بهت گفتم خودتو لمس نکن..هرچی که میخوای به من بگو..و خودتو لمس نکن.." تهیونگ دوباره هشدار داد..

دست آزادشو جلو برد و عضو جونگکوک رو نوازش کرد.. "آههههه آهههههههه مرسی..مرسی ..هابی.." جونگکوک نالید..

تهیونگ با یه دستش عضو جونگکوک رو نوازش میکرد و دست دیگش داخل جونگکوک بود..خم شد و چند تا بوسه روی رون جونگکوک گذاشت..ولی اشتباه رفت..خیلی زود بوسه هایی روی پوست نرم و سفید جونگکوک گذاشت اما نتونست عقب برگرده..اول با لبهاش پوست جونگکوک رو لمس کرد..و بعد شروع کرد به استفاده کردن از زبونش..و بعد از چند ثانیه با شهوت شروع کرد به مکیدن پوستش..

جونگکوک سرگیجه گرفته بود..و چشماش کم کم داشت تار میشد..بند انگشتاش بخاطر چنگ زدن زیاد به اطرافش بی حس شده بود..تهیونگ داشت باعث میشد پایین تنش تو عذاب باشه..و اون عاشق این بود..یه دفعه احساس عجیب غریبی بهش دست داد و انگار که داشت خنک میشد..و میدونست این چه حسیه..

"هابی..من..من..دارم.." حتی نتونست جملشو کامل کنه که همه چی متوقف شد..لمس عضوش، بوسه ها و گاز های روی رونش،همه ی احساساتش...

چشماشو باز کرد..فقط برای دیدن تیله های تاریک چشمای همسرش..کسی که حالا روش بود..با گیجی به شوهرش نگاه کرد..

ولی به جای جواب دادن پسر بزرگتر بوسیدش..تهیونگ لب پایینشو گاز گرفت و زمزمه کرد..

"آماده ای لاو؟؟ اولش یکم درد داره..هوم؟؟"

جونگکوک حالا منظور شوهرشو فهمیده بود..دوباره شوهرشو بوسید..و سرشو برای تایید تکون داد..

تهیونگ چند ثانیه دیگه بوسیدش..بعد وسط بوسه..ناله ی جونگکوک یه دفعه بلند شد..و از درد تکونی خورد..متوجه شد که تهیونگ بدون اینکه بهش هشدار بده دیکشو واردش کرده.. "اوه..فاک..ته این خیلی..آهههههههه" ناله کرد..

"آروم باش لاو تموم میشه.. آروم باش و فقط روی من تمرکز کن..نه چیز دیگه ای.." تهیونگ قبل بوسیدنش گفت.. "ممممم...اومممم.." جونگکوک ناله میکرد.. "ششش عزیزم..فقط منو ببوس.." تهیونگ دوباره گفت..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now