Chapter 67

6.3K 797 80
                                    

تهیونگ پسرو در آغوش گرفت و جونگکوک مثل یه بچه توی بغلش گریه کرد..مهم نبود اونا چه رابطه ای داشته باشن تهیونگ همیشه مراقب پسر کوچیکتر بود..اون تنها خانواد‌ه‌ش بود..آروم اشک می‌ریخت و گریه میکرد اون بالاخره دوباره آرامششو پیدا کرده بود..

تهیونگ متوقفش نکرد و گذاشت پسر کوچیکتر گریه کنه تا سبک بشه.. سرشو عاشقانه نوازش کرد و پسر شروع کرد به گفتن کلمات آروم به عزیز ترینش..

"متاسفم ته.. من خیلی تلاش کردم.. ولی نتونستم بیشتر از این بجنگم.. قدرتم..."

"شششششش" با قرار گرفتن انگشت اشاره شوهرش جلوی لبهاش متوقف شد و به پسر بزرگتر نگاه کرد..

"خفه شو لاو.. چرا داری توضیح میدی.. تو کسی نیستی که باید چیزی رو توضیح بده.. تو هیچ اشتباهی نکردی.. خوشبختانه تونستی مبارزه هم کنی..به دخترا و پسرایی که حتی نمیتونن از خودشون دفاع کنن فکر کن،اونا باید چیکار کنن..برای اینکه ضعیف بودن اونا رو سرزنش میکنی؟.. عزیزم.. این بخاطر اینکه تو نتونستی از خودت محافظت کنی اتفاق نیفتاد..این تقصیر تو نیست..در واقع تو تنها کسی هستی که هیچ گناهی نداره..دیگه این مزخرفاتو نگو عزیزم..من اصلا انتظار ندارم بخوای همچین چیزایی بهم بگی.. میخوای بگی چون فقط تو یا افراد دیگه ضعیف هستن و نمیتونن خیلی از خودشون دفاع کنن.. همچین آدمایی حق دارن هر کاری دلشون میخواد بکنن؟؟.. اون قبلا هم از تو سواستفاده کرده بود.. پس دیگه مزخرف نگو.." تهیونگ گفت..

جونگکوک بین سکسکه صحبت کرد و بینیشو بالا کشید.. "ولی من کسی هستم که با اون اومد اینجا..اگه اون باهام کاری میکرد بعدش.." جونگکوک گفت..

تهیونگ موهاشو پشت گوشش زد و پیشونیشو بوسید و صحبت کرد، "اشکالی نداره عزیزم اون از تو سواستفاده کرده.. تو هنوز بیست سالته.. خیلی برای این دنیای تاریک جوونی..تو با حرفای اون گول خوردی.. اشکالی نداره..ولی چون تو اومدی اینجا و پیشش موندی..اون هیچکاری نمیتونست باهات بکنه.." تهیونگ دوباره گفت و اشکای پسر کوچیکترو پاک کرد و حواسش بود که به زخماش آسیب نزنه..

کاپل چند لحظه به هم نگاه کردن.. و جونگکوک نتونست هیچ عصبانیتی توی چشمای شکلاتی تهیونگ پیدا کنه برای همین گیج شد ، اون فکر میکرد شوهرش میخواد مافیا رو بکشه.. دقیقا مثل کاری که دفعه پیش توی عتیقه فروشی کرده بود..

ولی اون فقط میتونست عشق و اهمیت رو تو چشمای پسر بزرگتر ببینه نه چیز دیگه ای..

"دلم برات تنگ شده بود لاو.." در حالی که هنوزم به جونگکوک نگاه میکرد گفت و پشت دست پسر رو نوازش کرد..

"منم دلم برات تنگ شده بود.. بهت قول میدم که دیگه هیچوقت همچین کاری نکنم.." جونگکوک دوباره معذرت خواهی کرد..

تهیونگ روی زخم های کل بدن جونگکوک دست کشید.. و دقیقا مثل دفعه ی آخر کل بدنشو چک کرد.. ولی اینبار کلی مارک روی بدن پسر کوچیکتر بود.. جونگکوک تهیونگ رو متوقف نکرد اون خیلی خوب تهیونگ رو می‌شناخت..

THE SECRET HUSBAND Where stories live. Discover now