─Part 05;

103 39 9
                                    

پارت پنجم:

"내가 태어나기 옛날에 묻혀진 빛들은 서서히 너를 찾으로 피우고 있다."
هزاران ذره‌ی نور دفن شده از سال‌های دور قبل از تولدم، حال به تدریج سر از خاک بر می‌آورند تا تو را جستجو کنند.

روزها و شب‌ها بدون معطلی جای همدیگه رو پر می‌کردن اما هنوز حتی یک ماه هم از شروع پاییز نگذشته بود. به نظر نمی‌رسید ابرهای سفید رنگ به این زودی‌ها دنبال کردن هم رو توی آسمون سئول به پایان برسونن اما دمای هوا توی مناسب ترین حالت خودش قرار داشت؛ نه خیلی گرم و نه انقدر سرد که آزار دهنده باشه.

به واسطه‌ی اینکه کلاس‌های کمتری آخر روز تشکیل می‌شد، اون روز عصر تعداد دانشجوهایی که توی محوطه به چشم می‌خورد از تعداد انگشت‌های دست تجاوز نمیکرد.

مینهو اول کلاس هیونجین رو دنبال خودش روی صندلی کنار جیسونگ کشوند و البته که بعد از اون، در تمام اون دو ساعت، تمام حواسش به کلاس درس و ویدیوی پخش شده روی پرده‌ی مقابلش معطوف شد. جیسونگ هم سعی می‌کرد روی درس تمرکز کنه و جزوه‌ی کاملی برای خودش بنویسه...

هیونجین اما کمی با دو نفر دیگه تفاوت داشت. برگه‌های کاغذ سفید رنگ روی میزش از افکارش پر شده بودن‌! چند دقیقه‌ی اول سعی کرده بود حواسش رو به درسی بده که از نظر بقیه واقعا سخت بود و می‌گفتن حتما باید توی کلاس‌هاش حاضر بشه اما وقتی احساس کرد پلک‌هاش سنگین شدن، گوشیش رو از توی جیبش بیرون کشید.

بازی مورد علاقه‌ش و حتی چرخیدن توی برنامه‌های دیگه فقط برای چند دقیقه تونست سرگرمش کنه؛ نهایتا خودکار مشکی رنگش رو برداشت و لبخندی روی تکه کاغذی که جایگاه یادداشت‌هاش درباره‌ی درس اون روز بود نقاشی کرد.

شکلک لبخندش دقیقا شبیه به چیزی بود که هدیه گرفته بود. سعی کرد حدس بزنه کدوم یکی از دختر‌های اون کلاس اون نوشیدنی رو بهش هدیه داده و بعد بین به خاطر آوردن هم کلاسی‌هاش توی اون درس، به سو چانگبین رسید. حالا اون نوشیدنی اهمیتش رو از دست داده بود و هیونجین به این فکر می‌کرد که چطور باید به اون مرد نزدیک بشه. هنوز می‌خواست خوشحال کردنش رو امتحان کنه و لبخندش رو ببینه.

– چرا حواست نیست؟
زمزمه‌ی آروم مینهو نگاه هیونجین رو به سمتش کشید.

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]Where stories live. Discover now