پارت بیست و سوم:
"마른 나뭇가지가 마침내 불길에 입을 맞추었다." |
شاخهی خشکیدهی درخت در نهایت شعلههای آتش را بوسید.هوا رو به تاریکی میرفت و نور چراغها و بنرهای نئونی شهر روی زمین خیس منعکس میشد. دو طرف خیابونها با فانوسهای بلندی آراسته شده بود و روشنایی ماشینها و مغازهها هم تا حدی از دیده شدن ستارهها جلوگیری میکرد.
سئول تماما زنده و در حرکت بود... شاید میشد گفت میدرخشه و دلیلش، میتونست به مردی برگرده که تمام تاریکی درون قلبش انبار شده بود.
توی نشیمنی که هیچ نوری بهش راه نداشت، گوشهای زانوهاش رو توی بغل گرفته بود و به روبهروش خیره نگاه میکرد. موهای موج دار کوتاهش مقابل چشمهاش رو میپوشوندن اما جیسونگ نه میتونست اونها رو ببینه و نه منظرهی تاریک مقابلش رو.
احساس میکرد زندگی همیشه انتقام همهی آدمهای دنیا رو از اون میگیره.
جیسونگ هیچوقت از پدرش متنفر نبود... تا اون روز هرگز احساس نکرده بود از دیدن اون مرد بیزاره اما، حالا مشتهای لرزون و یخ زدهش اگه توانش رو داشتن، با برق چاقویی که نزدیک در و روی زمین به چشم میخورد جون اون مرد رو مشتاقانه ازش میگرفتن.
قلبش انگار توی آتش میسوخت و دستها و پاهاش منجمد شده بودن. مغزش بارها به نقطهی تکراری مربوط به سرزنشش برای گردش دیشب برگشته بود. حتی اشکهاش هم ساعتها بود که به حال خودش رهاش کرده بودن و جیسونگ با بار سنگین روی تنش تنها مونده بود؛ باری که نفس کشیدن رو براش به سخت ترین کار ممکن تبدیل میکرد.
شب قبل به طرز احمقانهای بعد از گشتن دنبال کار، به چرخیدن توی خیابونها ادامه داده بود. نمیخواست برگرده و با خونوادهش رو به رو بشه و این بزرگترین اشتباهش به نظر میرسید. فقط فکر کرده بود کمی به فضای آزاد و بیدغدغه نیاز داره...
کافی بود برگرده و ببینه که سر شب پدرش دوستانش رو برای نوشیدن به خونهشون دعوت کرده؛ کافی بود اونجا باشه تا اجازه نده اون حرومزادهها توی خونهای که مادرش حضور داره مست کنن و بعد...
حتی فکر به تعرضی که به مادرش شده بود اشک رو دوباره به خلوت جیسونگ میکشوند.
– حیوون...
از بین دندونهای به هم فشردهش نالید. اگه کسی اونجا بود، شاید میتونست حتی صدای لغزش دندونهاش روی هم رو هم بشنوه.
YOU ARE READING
𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]
Fanfiction[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅] ▪︎ هپیلس ماجرای افرادیه که برای شاد بودن، باید از سد مشکلات گوناگونی عبور کنن و در راس اونها سو چانگبین، حتی بعد از گذر از تمام آسیبها و سختیها هم شادی رو در انتظار خودش نمیبینه. [ -عاری از شادی و خوشبختی ] ─𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆𝒔:...