پارت سی و دوم:
"블랙홀의 운명은 빛을 삼키고 파괴하는 것이다." |
سرنوشت یک سیاهچاله، بلعیدن و به نابودی کشاندن نور است. شهر اون روز ظهری سردتر از همیشه رو پشت سر میذاشت. سوز سرما صورت هیونجینی رو که همراه مینهو از کتابخونه به سمت کلاس ظهرش حرکت میکرد میسوزوند. کلاس مشترکش با چانگبین هربار استرس رو توی وجودش میکشوند؛ میترسید نتونه تحمل کنه و به سمتش بره... میترسید ناخواسته به اون مرد درد بده.
اون روز اما فقط حضور احتمالی چانگبین نبود که هیونجین رو میترسوند. حال مینهو اصلا طبیعی به نظر نمیرسید و اون سکوت بیسابقه دلشورهی هیونجین رو بیشتر میکرد.
– مینهو... مطمئنی خوبی؟مینهویی که به سنگ فرش زیر پاهاشون خیره بود "اوهوم" آرومی رو به زبون آورد. چان از شب قبل دیگه باهاش تماس نگرفته بود و مینهو احتمال میداد، موضوع باردار شدن سومین حقیقت داشته باشه. درد عجیبی رو توی قلبش احساس میکرد؛ انگار که اون ماهیچهی تپنده به خودش میپیچید و با هر تپش تصویر چان رو روی ذهن مینهو میفرستاد. احتمالا دیوونه شده بود که اونطور از این موضوع ناراحت بود. اینکه چان کس دیگهای رو طوری که مینهو رو میبوسه بوسیده باشه و حتی باهاش... رابطه هم داشته باشه؛ اینکه مجبور باشه رابطهش رو با مینهو تموم کنه چون حالا پدر یه بچهست... همه چیز مسخره به نظر میرسید.
تک خندهای کرد و صداش باعث شد هیونجین بار دیگه نگاهش کنه.
– مینهو...حالا از پلههای ورودی دانشکده بالا میرفتن و چشمهای مینهو برخلاف لبهاش هیچ اثری از خنده نداشتن.
– چیزی نیست هیونجین. من فکر میکردم چان و سومین خیلی وقت پیش از هم جدا شدن اما انگار دلتنگیهای گاه و بیگاهش برای اون دختر کار دستش داده.هیونجین چشمهاش رو ریز کرد و مینهو دکمهی آسانسور رو فشرد.
– منظورت چیه؟ برای چان اتفاقی افتاده؟– یه اتفاق خوب!
پسرک میتونست عصبانیت توی اون کلمات مینهو رو احساس کنه. این ممکن بود یکی از دعواهایی باشه که زوجها معمولا اوایل رابطهشون باهاش رو به رو میشن پس هیونجین سعی میکرد درک کنه اما، مینهو بیشتر از اینکه عصبی باشه ناراحت بود و این نگرانش میکرد.
توی آسانسور و بعد راهرویی که به کلاسشون منتهی میشد هیچ کدوم حرفی نزدن. با هر قدمی که به سمت در ورودی کلاس برمیداشتن قلب هیونجین محکمتر میتپید؛ به حدی که وقتی به اون در رسیدن میتونست پیچیدن دلش به هم رو احساس کنه. چانگبین قرار بود اونجا باشه و این میتونست دلتنگی هیونجین رو به حدی که جونش رو بگیره برسونه. چطور قرار بود اون مرد رو ببینه و به اینکه بین بازوهاش جا بگیره فکر نکنه؟ حتی طعم دیوونه کنندهی لبهاش و طرز بوسیدنش رو هم با جزئیات کامل به خاطر داشت.
YOU ARE READING
𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]
Fanfiction[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅] ▪︎ هپیلس ماجرای افرادیه که برای شاد بودن، باید از سد مشکلات گوناگونی عبور کنن و در راس اونها سو چانگبین، حتی بعد از گذر از تمام آسیبها و سختیها هم شادی رو در انتظار خودش نمیبینه. [ -عاری از شادی و خوشبختی ] ─𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆𝒔:...