─Part 26;

77 23 49
                                    

پارت بیست و ششم:
"세상이 어두워질때, 너의 빛나는 입자들이 안에서 빛나기 시작한다."
زمانی که جهان خاموش می‌گردد، ذرات نورانی تو درخشیدن خود را از درون من آغاز می‌کنند.

– بد نبود! قبلش با چانگبین هیونگ صحبت کردم و تقریبا می‌دونستم سوالاتشون رو چطور باید جواب بدم.

مینهوی پشت تلفن نمی‌تونست جلوی گسترش لبخندش رو بگیره. صدای جیسونگ انگار پر از هیجان بود، چیزی که برای تمام اون چند روز نتونسته بود درون حرف‌های اون شخص احساس کنه.
– پس احتمالا استخدام میشی درسته؟ این عالیه.

جیسونگ کراواتش رو شل کرد و با لبخند توی سراشیبی‌ای که خونه‌شون در انتهاش قرار داشت پیچید.
– گفتن تا فردا باهام تماس می‌گیرن! همه چیز خیلی خوب بود مینهو.

و صدای خندون مینهو جواب داد:
– از این بهتر هم میشه. قول میدم.

جیسونگ نگاهش رو روی آسمون آبی رنگ عصر چرخوند. مطمئن نبود چیزی واقعا به نفع اون تغییر کنه اما، فعلا در همین حد هم براش کافی به نظر می‌رسید.
– ولی تو و هیونجین چرا درخواست ندادید؟ موقعیت خوبی بود.

به هرحال مینهو نمی‌تونست اون سوال رو به درستی جواب بده.
– من زیاد دوست نداشتم اونجا کار کنم و راجع به هیونجین، اخیرا از کارهاش سردرنمیارم. انگار نمی‌خواد تا حدی که هر روز سونبه رو ببینه بهش نزدیک بشه.

جیسونگ لب‌هاش رو مرطوب کرد. حال چانگبین هم اصلا خوب به نظر نمی‌رسید اما اون با این فکر که حال اون مرد معمولا هیچ‌وقت خیلی خوب نیست نگرانیش رو آروم کرده بود.
– میدونی مینهو شاید هیونگ و هیونجین-
با نزدیک شدن به خونه و دیدن مردی که سعی می‌کرد اون در قدیمی رو با زور و فشار باز کنه، موضوع صحبتشون رو فراموش کرد.
– بهت زنگ میزنم.
گفت و تماس رو قبل از اینکه جمله‌ی "اتفاقی افتاده؟" توسط مینهو به طور کامل ادا بشه به پایان رسوند.

چند لحظه‌ی بعد، بعد از قدم‌های تندش یقه‌ی مرد میانسال مقابل در رو توی مشتش گرفته بود.
– اینجا چه غلطی می‌کنی؟! کتکی که دفعه‌ی پیش ازم خوردی برات کافی نبود؟!

از بین دندون‌های به هم فشرده‌ش فریاد زد و مردی که بی‌شباهت به جیسونگ نبود، بی هیچ حرفی فقط نگاهش کرد؛ چیزی که عصبانیت اون مرد رو حتی بیشتر تحریک می‌کرد.

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]Where stories live. Discover now