پارت چهل و سوم:
" 항상 폭풍이 지나간 후, 남겨진 잔해를 드러내기 위해 태양이 뜹니다."
همیشه پس از طوفان، خورشید برای آشکار کردن خرابیهای به جا مانده طلوع میکند.اون روز زمانی که هیونجین چشمهاش رو باز کرد، مردی که شب قبل بازوهاش رو دورش حلقه کرده بود اونجا حضور نداشت. بالاخره آخر شب و فقط به خاطر امتحان اون روز صبح چانگبین، خونهی چان رو ترک کرده بودن اما هیونجین بعد از اون هم ساعتها به چهرهی غرق خواب اون مرد خیره شده و به چان فکر کرده بود. به این فکر کرده بود که اگه چانگبین رو از دست بده هرگز نمیتونه نفس بکشه. نه مثل چانی که نفس میکشید اما زندگی نمیکرد؛ نه. قطعا هیونجین حتی زنده هم نمیموند؛ شجاعتش رو نداشت! برای کی باید زندگی میکرد؟ تمام اون افکار درهم و سردردهای نزدیک صبح بالاخره پسرک رو به سمت این نتیجه سوق داده بودن، نباید اجازه میداد کوچکترین اتفاقی برای چانگبین بیفته!
جای خالی چانگبین روی تخت، حتی اون لحظه که میدونست مرد مورد علاقهش برای گذروندن آخرین امتحانش به دانشگاه رفته هم قلبش رو فشرده میکرد؛ هرچند هیونجین به خوبی میدونست قبل از برگشتن چانگبین باید کارهای زیادی انجام بده و فرصتی برای درد کشیدن نداره.
دوش گرفتن و جمع کردن میز صبحانهای که چانگبین حتی اون روز هم فراموش نکرده بود براش آماده کنه خیلی طول نکشید. به نظر میرسید بالاخره اون مرد متوجه لذت هیونجین زمان خوردن دستپختش شده و پسرک امیدوار بود چانگبین هیچوقت حین آشپزی سردرد رو تجربه نکنه. امیدی که میترسید سرپوشی برای ترسش محسوب بشه... ترس از اینکه حضورش زندگی رو از چانگبین بگیره و یا حتی بدتر، از خیلی قبلتر این کار رو کرده باشه.
پسرکی که خودش رو بین لباسهای گرم مختلف پیچیده بود، نزدیکترین داروخونه رو به عنوان مقصد بعدیش انتخاب کرد. معلوم نبود سرمنشا سرخی گوشها و گونههاش سرماست یا شرمی که دستهاش رو هم میلرزوند. تنها چیزی که میدونست این بود که دیگه تحمل دردی رو که با دیدن چانگبین زیر شکمش میپیچید نداشت. دیگه تحمل دوری از اون مرد رو نداشت و جز عطشی پایان ناپذیر چیزی نمیفهمید. میخواست نقطه به نقطهی تن چانگبین رو ببوسه و توسط دستهای اون مرد لمس بشه. میخواست با رضایت کنترل بدنش رو به اون مرد تقدیم کنه و لذتی رو که میدونست نظیر نداره بچشه. حالا حتی گاهی از خوابیدن کنار چانگبین خجالت میکشید... نمیدونست چانگبین هم متوجه رویاهای خیسش میشه؟ امیدوار بود این اتفاق نیفتاده باشه.
YOU ARE READING
𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]
Fanfiction[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅] ▪︎ هپیلس ماجرای افرادیه که برای شاد بودن، باید از سد مشکلات گوناگونی عبور کنن و در راس اونها سو چانگبین، حتی بعد از گذر از تمام آسیبها و سختیها هم شادی رو در انتظار خودش نمیبینه. [ -عاری از شادی و خوشبختی ] ─𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆𝒔:...