پارت بیست و پنجم:
"소리 없이 떨어진 단풍을 밟으면 부서지는 소리만 들린다." |
با پا گذاشتن روی برگهای بیجان پاییزی که پیشتر بیصدا سقوط کردهاند، تنها صدای شکستن آنهاست که به گوش میرسد.– اطراف چشمهات پف کرده.
هیونجین دستی زیر چشم چپش کشید و نگاهش رو از سینی غذاش نگرفت.
– چیزی نیست.مینهو چشمهاش رو روی چانی که کنارش نشسته بود چرخوند. اون مرد هم مثل هیونجین کم حرف شده بود.
– شما دو تا واقعا یه چیزیتون هست.جیسونگی که کنار هیونجین مشغول خوردن غذاش بود قبل از دو نفر دیگه به حرف اومد.
– موافقم. هیونجین حتی لبخند هم نمیزنه.
و به سمت نیمرخ پسرک مو مشکی چرخید.
– هیونگ اذیتت کرده؟هیونجین لبهاش رو جلو داد. چانگبین اذیتش نکرده بود. اون مرد اصلا هرگز نمیتونست کسی رو آزار بده... چانگبین نمیتونست بخنده پس هیونجین چطور قرار بود بتونه بدون اینکه قلبش فشرده بشه لبخند بزنه؟
مینهو به خاطر سکوت چند لحظهای هیونجین به حرف اومد:
– بهمون بگو مشکل چیه هیون. این همه گریهای که میکنی طبیعی نیست. الان چند روزه و هنوز حتی بهتر هم نشدی... اون دوباره ردت کرده؟
برای پرسیدن اون سوال، به سمت چانگبینی نگاه کرد که عقبتر از هیونجین و جیسونگ کنار پنجرهی سلف نشسته بود و چشمهاش مثل همیشه به نظر میرسیدن. شاید کمی ناراحتتر؟– فکر نمیکنم بتونم چیزی بگم اما، نگران من نباشید. فقط دارم دنبال راه حل میگردم.
هر سه نگاهش کردن و هیونجین ادامه داد:
– ولی سونبه مرد خوبیه. تقصیر اون نیست.اون جمله رو چان بیشتر از هرکسی درک میکرد. هیچ چیز تقصیر مینهو نبود. فردای شبی که تماس چان رو رد کرد و باعث شد اون مرد تا خود صبح به رفتار و اشتباهاتش فکر کنه، باهاش تماس گرفته بود تا بهش بگه فقط کمی درگیر بوده و نمیتونسته با چان صحبت کنه. چان سعی میکرد درک کنه اما، شاید همه چیز از اول فقط یه اشتباه بود.
در حالی که سه نفر دیگه حالا مشغول خوردن غذاشون شده بودن، چان دستش رو توی جیب سوییشرتش فرو کرد تا دستبندی رو که اون چند روز همواره همراه خودش داشت لمس کنه.
YOU ARE READING
𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]
Fanfiction[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅] ▪︎ هپیلس ماجرای افرادیه که برای شاد بودن، باید از سد مشکلات گوناگونی عبور کنن و در راس اونها سو چانگبین، حتی بعد از گذر از تمام آسیبها و سختیها هم شادی رو در انتظار خودش نمیبینه. [ -عاری از شادی و خوشبختی ] ─𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆𝒔:...