─Part 44;

35 7 0
                                    

پارت چهل و چهارم:
" 끝은 항상 시작에 있다."
پایان همواره در نقطه‌ی آغاز نهفته است.

هر بازه‌ی زمانی‌ای نقطه‌ی پایانی داره که اجتناب از اون غیرممکنه. لحظات، روزها، ماه‌ها و سال‌ها همگی می‌گذرن و به آخر می‌رسن... و برگشتن به اون‌ها حداقل حالا امکان نداره.

مینهو هم نمی‌خواست به اوایل اون سال برگرده. فردای اون روز کریسمس بود و به فاصله‌ی چند روز قرار بود سال جدید آغاز بشه؛ نمی‌خواست اون سال پر ماجرا رو بار دیگه تجربه کنه اما از این نوع پایان هم می‌ترسید. نمی‌تونست سالش رو بدون جیسونگ به آخر برسونه.

به بخاری که از ظرف گود مقابلش بلند می‌شد خیره شده بود و حرکت عصبی پاش نگاه نگران و شاید کمی متعجب جیسونگ رو به سمتش می‌کشوند.
      – چیزی شده؟

مردمک‌های مینهو کمی بالا رفتن تا جیسونگ رو نگاه کنن.
      – هوم؟ نه چیزی نشده.

مرد مقابلش سرش رو تکون داد. مینهو اکثر اوقات آرامش داشت و حالا اضطرابش کاملا احساس می‌شد اما، جیسونگ نمی‌دونست چی باید بگه. مینهو ازش خواسته بود اون شب کنار هم شام بخورن و اون فقط تصمیم گرفته بود با خوشحالی از فرصت کنارش بودن استفاده کنه. هرچند حالا به نظر می‌رسید مسئله مهمه و جیسونگ انقدر باهوش بود که متوجه بشه همه چیز به اعترافش مرتبطه.

قاشقش رو برداشت تا کمی از سوپ مقابلش بچشه. صدای آهنگ کریسمسی‌ای احتمالا از یکی از گروه‌های معروف کیپاپ رستوران رو احاطه کرده بود اما انقدر بلند نبود که بتونه اون‌ها رو از افکارشون منحرف کنه. بیرون هنوز هم ذرات درخشانی معلق توی هوا به چشم می‌رسید و سرما با باز شدن در شیشه‌ای رستوران راهش رو به درون اون فضای تقریبا کوچک نیمه روشن پیدا می‌کرد. حالا بخشی از استرس مینهو به جیسونگ هم منتقل شده بود.

      – نمی‌خوری؟
پرسید و بالاخره حرکت پای مینهو متوقف شد.
      – من احمقم سونگ.

چیزی که گفت باعث شد جیسونگ اخم کنه. متوجه منظورش نشده بود.
      – چی؟

      – من احمقم اما قلبم رو قبل تو به یکی دیگه دادم.

لب‌های جیسونگ نیمه‌باز و چشم‌هاش بازتر شد. انتظارش رو نداشت و مینهو همیشه دور از انتظار رفتار می‌کرد.

سرش رو پایین انداخت تا چیزی برای گفتن پیدا کنه اما نمی‌دونست باید چی بگه. کی قلب مینهو رو قبل از اون به دست آورده بود؟

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]Where stories live. Discover now