─Part 42;

32 8 1
                                    

پارت چهل و دوم:
" 실연의 날카로운 가장자리가 폐를 찢는다고 해도 가슴에서 떼어낼 수는 없다."
حتی اگر لبه‌های تیز و بُرنده‌ی قلب شکسته شش‌ها را پاره پاره کند، هنوز هم نمی‌توان قلب را از سینه بیرون کرد.

روزها گاهی همون لحظه‌ی اول موضعشون رو مشخص می‌کنن. روزهایی وجود داره که با باز کردن چشم‌هات حس تازگی و عشق به دنیا توی وجودت سرازیر میشه و برعکس، روزهایی هم هست که حتی نمی‌خوای از تخت جدا بشی و همه‌ی کارهای روزمره‌ت خسته کننده و مسخره به نظر می‌رسن.

اون روز هیونجین از همون لحظه‌ی اول، زمانی که چانگبین بیدارش کرد تا از امتحانش جا نمونه، متوجه شده بود قراره روز سختی رو بگذرونه.

چیز زیادی از صبحانه‌ای که چانگبین مفصل‌تر از همیشه براش آماده کرده بود نخورد و اوضاع آخرین امتحانش هم انقدر خوب پیش نرفت. اضطراب آزارش می‌داد و البته فقط اضطراب هم نبود.

از اون روز بالاخره تعطیلات کریسمس شروع می‌شد اما هیونجین باید صبر می‌کرد تا چانگبین هم تنها امتحان باقی مونده‌ش رو پشت سر بذاره و بعد بتونن همراه هم اولین مسافرت کوتاه دو نفره‌شون رو داشته باشن.

      – پس قراره فردا با هم برین مسافرت؟
پسرک سرش رو تکون داد و مینهوی مقابلش نفس بلندی کشید. هنوز چیزی در رابطه با اعتراف جیسونگ به هیونجین نگفته بود و عذاب وجدان کاری که می‌خواست بکنه هم رهاش نمی‌کرد. چشم‌های گود افتاده و نگاه پژمرده‌ی هیونجین باعث می‌شد اوضاع حتی سخت تر به نظر برسه.

حرکت عصبی پای مینهو برای هیونجین اصلا نشونه‌ی خوبی نبود.
      – مینهو... چیزی شده؟ چیزی هست که بهم نگفتی نه؟
سرش رو به سمت دوستش جلو کشیده بود.

نفس عمیق مینهو بار دیگه سینه‌ش رو ترک کرد. دستش رو جلو برد تا دست هیونجین رو بگیره.
      – به نظر نمی‌رسه تو شرایط خوبی باشی هیون.

هیونجین دست مینهو رو روی میز گرفت و لب‌هاش رو جلو داد.
      – از صبح پکر بودم ولی کلا خوبم.

چانگبین گفته بود اون روز هیونجین رو تا خونه می‌رسونه و اون‌ها تصمیم گرفته بودن تا زمان رسیدن چانگبین کمی توی کافه‌ی دانشکده صحبت کنن.
      – من یکم استرس دارم و می‌دونی که مسئله مربوط به چانگبینه ولی یکی دو روز دیگه خوب میشم. حالا بهم بگو چی شده...

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]Where stories live. Discover now