─Part 40;

29 9 0
                                    

پارت چهلم:
"사람은 살지 않게 돼도, 사랑은 사라지지 않는 ."
حتی زمانی که نفس‌های یک انسان به پایان برسند، عشق او هرگز ناپدید نخواهد شد.

اون ساعت از شب سرمای هوا بیشتر احساس می‌شد و افراد زیادی توی خیابون نبودن؛ برای همین رسیدن چانگبین و هیونجین به خونه‌ی چان بیشتر از چند دقیقه طول نکشیده بود.

برف هنوز دو طرف خیابون‌ها رو می‌پوشوند و روی شاخه‌های درخت‌ها سنگینی می‌کرد. همه‌جا طوری سفید و سرد بود که حالا روزهای گرم تابستون یه رویای دور به نظر می‌رسید.

زمانی که چانگبین و هیونجین بالاخره از آسانسور پیاده شدن و مقابل در آپارتمان چان ایستادن، چانگبین سعی می‌کرد تن هیونجین رو با نزدیک نگه داشتن به خودش گرم کنه. نفس‌های رنگیشون هم حالا توی هم مخلوط می‌شد.

پسر کوچکتر زنگ در خونه رو به صدا درآورد و در انتظار باز شدن در بهش خیره شد.

برای چند ثانیه‌ای که هیچ صدایی از داخل اون خونه نیومد، چانگبین رو به معشوقش ایستاد تا کلاه بافتنیش رو روی سرش مرتب کنه و بعد گرمای کف دست‌هاش رو به گونه‌های پسرکش رسوند.

هیونجین هم بعد از به صدا درآوردن دوباره‌ی زنگ، دست‌هاش رو که دقایقی پیش به اصرار چانگبین با یه جفت دستکش گرم پوشونده شده بودن روی دست‌های مرد مقابلش گذاشت.
      – ممنونم چانگبین. من خوبم.

چانگبین حالا با نزدیک شدن ابروهاش به هم مقابله می‌کرد. سری تکون داد و قبل از اینکه چیزی بگه، صدای تیک باز شدن در باعث شد هر دو به سمت چان برگردن.

موهای فر چان توی هم پیچیده بود و شلوارک و تیشرت مشکی رنگ توی تنش کاملا به هم ریخته و چروک به نظر می‌رسید. هرچند با دیدن اون دو نفر سعی کرده بود لبخند بزنه.
      – این وقت شب، اتفاقی افتاده؟

هیونجین نگران پلکی زد و نفسش رو آزاد کرد.
      – تو خوبی؟

و چان با کنار رفتن از مقابل در اون دو نفر رو به داخل خونه‌ش دعوت کرد. نمی‌تونست جواب اون سوال رو بده.
      – سونبه، اولین باره که به خونه‌م میای و اینجا انقدر به هم ریخته‌ست. متاسفم...

      – همه چی اوکیه چان!
چانگبین حین درآوردن کفش‌هاش گفته بود.

هیونجین کلاهش رو درآورد و پشت سر چان و بین لباس‌های روی زمین جلو رفت. برخلاف انتظارش نه بوی الکل می‌اومد و نه حتی بطری یا قوطی سوجو یا آبجویی بین اون ریخت و پاش‌ها دیده می‌شد.

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]Where stories live. Discover now