پارت شانزدهم:
"회전하는 지구에 상대적으로 위치가 변하지 않는 밝은
별은 하나뿐이다."
تنها یک ستارهی درخشان وجود دارد که همواره از موقعیت ثابتی به زمینِ درحال چرخش میتابد.شب عمیق شده بود اما خواب نمیتونست چشمهای توی ساحل رو تسخیر کنه.
حرکات ملایم امواج دریا به واسطهی نور ماه میدرخشید و بخشی از رنگ شب رو منعکس میکرد... نسیمی که از سمت دریا میوزید قدرت زیادی نداشت اما سرما رو توی ساحل کشونده بود.روی میزهای چوبیای که فقط کمی از ماشینهای کمپر فاصله داشتن، حالا با بطریها و ظروف کوچیک مخصوص نوشیدن پر شده بود و روی نیمکتها و صندلیهای اطراف اونها افرادی نشسته بودن که هر کدوم افکار رنگیشون رو دوره میکردن.
نزدیک به میز، آتش کوچیک اما گرمی به پا شده بود تا اونها رو دور هم نگه داره و بوی گرم سوختن هیزم، با بوی خنک دریا مخلوط میشد.
افکار چانگبین اون شب سیاه بود و عمیق. هیولای درد روی تمام ذهنش سایه انداخته بود و اخم و رگهای پیشونیش از چهرهش جدا نمیشدن. درد بهش اجازهی گرفتن نگاهش از شعلههای درحال سوختن رو نمیداد و هیونجینِ توی قلبش، قدرت غلبه به هیولای درون مغزش رو نداشت.
هیونجین دوستش داشت، شاید مثل خودش! گزارهای که هربار یاداوریش هیولای سیاهی رو قدرتمندتر میکرد و تنها خواست چانگبین رو به مرگ تقلیل میداد.
به همراه کاپشن مشکی رنگش توی صندلی چوبی فرو رفته بود و توی دستش شات نیمه پر شدهای از مایع درون بطریهای روی میز فشرده میشد.
درد اگه مفهومی بصری داشت، به احتمال زیاد اون لحظه تماما توی چهره و قامت چانگبین تجسم کرده بود. از زمانی که متوجه شد بودن کنار هیونجین، تحت هر عنوانی، تنها چیزیه که قلبش میخواد؛ از لحظهای که لبخند نزدن هیونجین و یا دوری از اون پسر قلبش رو به درد کشوند؛ چانگبین این لحظات رو پیشبینی میکرد.
باید از اون پسرک شیرین دور میشد تا شادی ازش گرفته نشه. چطور میتونست زیباترین خندههای دنیا رو خاموش کنه؟ توی تصورات چانگبین، قطعا اون و خوشحالی دو قطب مقابل هم بودن؛ آدمها با هر میزان نزدیکی به چانگبین، همونقدر از شادی دور میشدن.
نمیتونست هیونجین رو هم با سیاهی زندگیش درگیر کنه. شاید میتونست سردردهای ناشی از داشتن هیونجین رو تحمل کنه اما، درد قلبش از ناراحتی پسرک به خاطر خودش رو هرگز نمیتونست تاب بیاره. نمیتونست با کسی که دوستش داره همچین کار وحشتناکی بکنه... باید تنهایی با زندگی بدون خوشحالی و پر از دردش کنار میاومد.
YOU ARE READING
𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘨𝘑𝘪𝘯]
Fanfiction[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅] ▪︎ هپیلس ماجرای افرادیه که برای شاد بودن، باید از سد مشکلات گوناگونی عبور کنن و در راس اونها سو چانگبین، حتی بعد از گذر از تمام آسیبها و سختیها هم شادی رو در انتظار خودش نمیبینه. [ -عاری از شادی و خوشبختی ] ─𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆𝒔:...