طبق خواستهی پدرش با پرواز فردا صبح به انگلیس برگشتن. قرار با شرکت Relief برای دو روز آینده گذاشته شده بود و چانیول باید سریعا به شرکتشون برمیگشت تا خودش رو برای اون جلسهی بزرگ آماده کنه.
چیزی که خیلی اعصابش رو تحریک میکرد رفتار عجیب همسرش بود. بکهیون تمام طول پرواز و حتی تمام مسیر بازگشت به خونه رو حتی یک کلمه هم حرف نزده بود. نه تنها حرف نمیزد، بلکه حتی حاضر نبود سهوا هم که شده نگاهش به اون برخورد کنه. خیلی ماهرانه نگاهش رو میدزید و وانمود میکرد که متوجه حضورش نیست. چیزی که به شدت ازش نفرت داشت.
به محض برگشتنشون میخواست به سمت اتاقش بره که چان جلوش رو گرفت.
+ اتاق خودت نه. میای تو اتاق من.
نگاهش رو به زمین بود و بازهم بدون اینکه حرفی بزنه و یا نگاهش کنه به سمت اتاق چان رفت. وقتی هردو وارد شدن چان خواست چمدونها رو گوشهی اتاق بذاره تا بعدا خانم میلر بهشون رسیدگی کنه که بکهیون رو دید که داره پیرهنش رو درمیاره. اون پسرهی احمق بازهم فکر کرده بود برای سکس به اونجا بردش؟ حق هم داشت. سابقه نداشت وقتی به اتاق خودش صداش میزنه، کاری بجز سکس وحشیانه باهاش انجام بده.
+ من بهت گفتم رابطه میخوام؟ نمیخواد لباسهات رو در بیاری.
بک که پیرهنش رو درآورده بود، دستش روی سگک کمربندش خشک شد. حتی برنگشت نگاهش کنه. دیدن ستون فقرات بیرون زدهاش، دلش رو ریش کرد. چرا اینقدر لاغر شده بود؟
خم شد به پیراهنش چنگ زد و خواست بپوشه که چان گفت:
+ بشین باید پانسمان زخمت رو عوض کنم.+ اونجا نه... روی تخت.
بک بازهم داشت به سمت مبل کوفتی کنار اتاق میرفت. وسط راه ایستاد و مسیر رفته رو برگشت. بدون هیچ حرفی روی تخت نشست. لباسش رو نپوشید و روی زمین انداختش. نفس عمیقی کشید و به آشپزخونه رفت. بعد از آوردن جعبهی کمکهای اولیه وارد اتاق شد و جعبه رو کنار بک گذاشت.
به سمت دستشویی اتاقش رفت و بعد از شستن دستهاش برگشت. بعد از باز کردن جعبه دست بک رو گرفت و روی پاش گذاشت. پوست دستش هم خشک و زبر شده بود اما چیزی از زیبایی و کشیدگی انگشتهاش کم نمیکرد.
پانسمان روی زخمش رو آروم باز کرد و با دیدن زخم و بخیهی روش چهرهاش توهم رفت. زخم بدی بود و بخیهی بدتری داشت. اون پسر بیفکر برای چی همچین بلایی سر خودش آورده بود؟ زخم قبلی روی دست هنوز مشخص بود. با اینکه اون زخم اینقدر بد برش نخورده بود اثرش حتی بعد از یک سال هم باقی مونده بود اونوقت این زخم میخواست جایی از خودش باقی نذاره؟
دست بک روی پاش به شدت میلرزید و نمیذاشت بتادین رو درست روی محل زخم بریزه. کمی پنس و پنبهی داخلش رو جابه جا کرد تا از زاویهی دیگهایی بتونه به زخم نزدیکش کنه اما باز هم فایده نداشت. لرزش دستش خیلی زیاد بود.
ESTÁS LEYENDO
Revenge [ S1 Completed ]
Fanficاحساس گناهی که بخاطرش راضی به ازدواج با اون مرد شده بود، باعث میشد زندگیش بطور کامل عوض بشه. راضی شد کنار کسی زندگی کنه که تمام فکرش رو انتقام و نفرت پر کرده بود. چی میشه وقتی یکی از بهترین دوستهات، همسرت میشه و قسم میخوره نابودت کنه؟ چی میشه وقتی...