پلاسیبو

1.1K 284 64
                                    

اون شب تونست ترس رو تو چشم‌های چان ببینه. ولی ترس از چی؟ از زنده بودن کیونگ؟ از عوضی بودن پدرش؟ یا اینکه... به قول خودش بکهیون داشت هذیون میگفت؟
میتونست بهش حق بده. باور کردنش راحت نبود. چطور ازش توقع داشت باور کنه کسی رو که تو مراسم خاکسپاریش بوده و دفن شدن جسمش رو دیده، الان با خبر زنده بودنش به راحتی کنار بیاد. باورش برای خودش هم سخت بود. خودش هم وقتی کیونگ رو دید توی شوک رفت. کارش به دارو و مسکن و اون اتاق شوک رسید و هنوز هم گاهی به دیده‌های خودش شک میکرد.

ولی... واقعیت داشت. کیونگسو زنده بود. دوستش تمام این مدت، زنده بود و اون با فکر به مرگش و ملامت‌ کردن خودش، یه جهنم از زندگیش ساخته بود.

چان هم باید باور میکرد. از باور کردن خودش که سخت‌تر نبود. بک باید باور میکرد تمام اون شکنجه‌ها، آسیب‌ها، درد و نفرت‌ها بخاطر هیچ بوده و اینکار رو کرده بود. و چان... اون هم باید باور میکرد که بخاطر هیچ چیز تمام این مدت بکهیون رو عذاب داده. برای هیچ قلبش رو نفرت و روحش رو خشم پر کرده‌.

از طرفی باید از کیونگ عصبانی میبود. باید تا زنده بود حتی یکبار هم نمیدیدش‌‌‌ باید میخواست بره و برگرده به همونجایی که تمام این مدت بوده. بیخبر از اون و وضعیت زندگیش به زندگی ساده‌اش ادامه بده. بی‌خبر از سختی‌هایی که کشیده و بیخبر از وضعیت روحی‌ایی که الان داره. باید بخاطر اینکه تمام اون مدت دروغ گفته تا جون داشت سرش داد میزد. برای پنهان کاریش زیر مشت و لگد میگرفتش و برای اینکه یکی دیگه رو، بجز خودش، اونقدر نزدیک دیده که درمورد شرایطش با اون حرف زده... آتیشش میزد.

ولی چیکار میتونست بکنه؟ تمام اون خشم و عصبانیت دقیقا لحظه‌ایی که کیونگ در رو باز کرد و داخل اومد دود شد و به هوا رفت. چه حسی داره وقتی دوست مرده‌ات رو صحیح و سالم ببینی؟ ببینی که داره با صورت خیس و چشم‌های اشکی به سمتت میاد؟ وقتی جلو میاد و تو رو که شوکه سرجات خشکت زده رو بغل میکنه؟ وقتی زیر گوشت با هق هق میگه متاسفه و نمیخواسته اینطوری بشه؟

مهم نیست چقدر عصبانی، شاکی و یا کلافه باشی. توی اون لحظه بجز گریه کردن کاری از دستت برنمیاد. نمیتونی دستت رو برای زدنش قانع کنی. نمیتونی جلوی درآغوش گرفتنش رو بگیری. چطور میشه باهاش دعوا کنی وقتی اونیکه داره بیشتر میلرزه و بیشتر گریه میکنه، دوستته.

بیشتر از این هم ازتون برنمیاد چون ثانیه‌ی بعد تشنج میکنین و بعدش... اتفاقات بیشتری میوفته.

فلش‌بک
چند روز پیش

باید اعتراف میکرد سلیقه‌ی فیلمی لوهان واقعا فوق‌العادست. این سومین فیلمی بود که تو اون هفته میدید و باور نمیکرد بتونه اونقدر خوب باشه. همه‌ی فیلم‌هایی که با پیشنهاد اون پسر میدید به دلش مینشست و سلیقه‌اش بود. در اون هفته خوب تونسته بود سرگرمش کنه و از فکر چانیول بیرونش بیاره. دیروز هم بعد از دیدن سهون و حمله‌ی عصبی مختصری که داشت لوهان خودش رو رسوند و با حرف‌ها و فیلم پیشنهادیش تونست حالش رو کمی بهتر کنه.

Revenge [ S1 Completed ]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz