پشیمونی

1.4K 332 119
                                    

بخاری که در حمام پخش شده بود بهش حس خوبی میداد. این رطوبت و گرما رو دوست داشت. احمقانه بود ولی حس میکرد یخ زدگی مغز و روحش رو کاهش میده. اگر مثل قبل بود... کلی از اون محیط و اون فضا لذت میبرد.

اما الان فقط تمرکزش روی زمان بود. که بیشتر از تایمی که براش مشخص شده اونجا نمونه. نه از محیط و نه از اون بخار گرفتگی فضا نتونسته بود لذت ببره. حتی از وانی هم که چان براش پر کرده بود و داخلش نشونده بودش هم چیزی نمیفهمید. اگر بیشتر از تایمش اونجا میموند چی میشد؟ دوباره دعواش میکرد؟ دوباره داد و بیداد داشتن؟ یا چان بخاطر حال بدش بهش آسون میگرفت و فقط به فحش و بد و بیراه بسنده میکرد؟

" _ تایمت داره تموم میشه. زود باش... زود بلند شو برو بیرون. "

آره... تایمش تموم شده بود. دستش رو به لبه‌ی وان گرفت و خواست بلند بشه که در حمام باز شد و کمی بعد چانیول داخل اومد. در رو پشت سرش بست و قفلش کرد.

از رفتارش تعجب کرد اما چیزی نگفت.
چان نگاهش رو به چشم‌های متعجبش داد.

+ میتونی بشینی. فعلا بیرون نمیریم.

خواست بپرسه چرا؟ اما به جاش دوباره به جاش برگشت و خودش رو توی آب وان رها کرد. وقتی تصمیم گرفته بود بیشتر اینجا بمونه... چرا باید اعتراضی میداشت؟

چان هم لباس‌هاش رو درآورد. فکر کرد میخواد دوش بگیره اما وقتی به سمت اون اومد توی خودش جمع شد. چان هم وارد وان بزرگ و دونفره شد و کنارش نشست.

بک طبق معمول پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و سعی میکرد هیچگونه تماس چشمی‌ایی باهاش برقرار نکنه. نگاهش به سمت دیگه‌ایی و منتظر بود. منتظر که همسرش جلو بیاد و استارت رابطه‌اشون رو بزنه.

همیشه همینطور بود. تنها تو حمام ویران اتاق خودش دوش میگرفت مگر اینکه همسرش به حمام خودش میبردش و مجبور بود یک یا دو راند رابطه‌ی پشت هم رو تحمل کنه.

اما الان چانیول هیچ حرکتی نمیکرد. حتی بهش نزدیک هم نمیشد. این رفتارهای ضد و نقیضش به خنده مینداختش. چرا اینطوری شده بود؟ ترسیده بود؟ از چی؟

+ سردت نیست؟

_ نه.

+ اگر بخوای میتونم جکوزیش رو روشن کنم.

زمانی یکی از بزرگترین آرزوهاش نشستن در جکوزی وان بود و الان... حتی به وجدش هم نمیاورد.

_ نیازی نیست.

دست‌هاش رو دور زانوهاش پیچوند و سرش رو بهش تکیه داد. این حضور یکدفعه‌ایی همسرش آزارش میداد اما سعی میکرد بهش توجهی نکنه. همونطور که به رفتارهای این چند روز اخیرش توجهی نکرده بود.

حدودا دو روز از ملاقاتش با اون پسر، پسری که شبیه خود قبلیش بود، میگذشت و از بعد از اون روز چانیول کاملا عوض شده بود. دیگه تحت هیچ شرایطی به شرکت نمیرفت و کارهاش رو داخل خونه انجام میداد. حتی برای یک لحظه هم تنهاش نمیذاشت و همه جا دنبالش میکرد.

Revenge [ S1 Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora