به خونه برگشتن. کمی دیرتر از چیزی که فکرش رو میکرد. سخت بود با دستهای لرزونش بخواد فرم ترخیص همسرش رو پر کنه. در آخر هم این کریس بود که به جای اون فرم رو تکمیل کرد و امضا زد تا فقط... بتونن از اونجا بیرون بزنن. خودش هم تا خونهی جدید همراهیشون کرد و اصرار داشت اگر به کمک نیاز دارن بالا بیاد و از دوست تن لشش مراقبت کنه.
اما ظاهرا چانیول خیلی از پیشنهادش استقبال نکرد چون با یه " ممنونم کریس " خشک و خالی از ماشین پیاده شد و به سمت ساختمون رفت. خانم میلر در خونه منتظر برگشتنشون بود و به محض داخل رفتن بوی غذا زیر بینیش دوید و حال بک رو بهم زد.
خیلی وقت بود اون زن مهربون رو ندیده بود و باید اعتراف میکرد کمی دلتنگش شده. وقتی چانیول به سمت مبل همیشگیش رفت که کمی دراز بکشه به مچش چنگ زد و بدون نگاه کردن به چشمهای درشت شدهاش اون رو دنبال خودش کشوند.
وارد اتاق شد و به تخت اشاره کرد.
_ اونجا بخواب.
چان با چهرهایی گیج پرسید:
+ چی؟_ روی مبل نه. اونجا بخواب.
و نگاه سردش رو به چان داد. لبخند تلخی رو لبهای چان شکل گرفت. نفرت انگیز بود. حتی این لبخندهای مسخره هم نفرت انگیز بود.
+ میخوای شرمندهتر از اینم کنی؟
_ میشی؟ میدونی شرمندگی چیه؟
لحنش آتیش و نگاهش مثل مذاب روی قلبش میریخت و تمام وجودش رو میسوزوند. اون سزاوار تمام نفرتهای دنیا بود.
+ میشم. خیلی... خیلی زیاد.
_ عالیه. پس همینجا بخواب.
و خواست بیرون بره که چان گفت:
+ کجا میری؟_ دوش بگیرم.
و از کنارش گذشت و از اتاق بیرون زد. تنها شدنش با بیرون دویدن اولین قطره اشکش همراه شد. بکهیون ازش نفرت داشت. جداب سوالاتش رو با کمترین کلمات میداد و تمام سعیش رو میکرد نادیدهاش بگیره. اون... این پسر رو اذیت کرده بود. همین پسری که به مهربونیش در هیچجای دنیا کسی رو پیدا نمیکرد.
با فکر کردن به گذاشته دوباره قلبش فشرده شد. مقایسهی رفتارهای بک و کارهای خودش برای پایان دادن زندگیش کافی بود. باید از شرم میمرد و هرگز به چشمهای این پسر نگاه نمیکرد. تمام دفعاتی که بک رو از بیمارستان برمیگردوند از جلوی چشمش گذشت. وقتهایی که بهش میگفت حق نداره تا دوش نگرفته روی تخت بخوابه. روی تخت خودش. روی تخت خودش هم اجازهی خوابیدن رو بهش نمیداد. و اون پسر... خیلی راحت دستش رو گرفته و به اتاقش آورده بود.
با پشت دست صورتش رو پاک کرد. هنوز کمی ضعف داشت ولی نه اونقدری که نتونه روی پاهاش باایسته. احمقانهترین تصمیم این بود که وارد حریم بکهیون بشه. باید از حمام و اون پسر دور میموند اما مغلوب خواستهی قلبش شده و لباسهاش رو درآورد. بعد از انداختنشون در سبد لباسهای چرک به سمت حمام رفته و واردش شد. بکهیون بیتوجه به اون پشت به در مشغول شستن موهاش بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Revenge [ S1 Completed ]
Fiksi Penggemarاحساس گناهی که بخاطرش راضی به ازدواج با اون مرد شده بود، باعث میشد زندگیش بطور کامل عوض بشه. راضی شد کنار کسی زندگی کنه که تمام فکرش رو انتقام و نفرت پر کرده بود. چی میشه وقتی یکی از بهترین دوستهات، همسرت میشه و قسم میخوره نابودت کنه؟ چی میشه وقتی...