_ پروازت چطور بود؟
+ آشغال.
جونگین درحالی که خودش رو روی تخت دو نفرهی هتل مینداخت گفت و کمی خودش رو روی بالا و پایین کرد.
+ پسر... این تخت معرکهاست.
_ همینطوری نخواب. بیا برو یه دوش بگیر بعد.
+ یه چرت بزنم بعدش میرم.
_ چیزی خوردی؟
+ غذای مزخرف داخل هواپیما.
_ هنوز باورم نمیشه اینجایی...
جونگین پوزخندی زد و روی تخت خودش رو بالا کشید تا سرش رو روی بالشت بذاره.
+ منم همینطور.
و غلتی زد و دستش رو تکیهگاه سرش کرد.
+ خب... برام از این کیس جدیدت بگو. دیگه کی رو باید دیوونهتر از چیزی که هست بکنیم؟
تیکهی توی حرفهاش رو حس میکرد و ترجیح داد اهمیتی نده. اخم کرده روش رو برگردوند.
_ بهت که گفته بودم. یکی که در سفرم به پاریس بهش برخوردم.
+ و رابین هود تصمیم گرفت بره و به این دوست عزیزمون هم کمک کنه؟
همچنان با لحن تمسخر آمیزش حرف میزد. خیلی داشت از خودش لذت میبرد؟ چون لوهان به هیچ وجه این حس رو نداشت.
_ وقتی تو اون هتل بود، خودکشی کرد.
جونگین ابرویی بالا فرستاد.
_ به نظرت چی میتونه باعث بشه کسی که برای سفر به اون هتل لوکس و پنج ستاره رفته، اونطوری رگش رو بزنه؟
با بیتفاوتی شونهایی بالا انداخت و گفت:
+ نمیدونم... شاید مشکل خانوادگی؟_ و تنها چیزی که دکتر کیم میتونه بهش فکر کنه همینه؟
جونگین عمیق تو چشمهاش خیره شد. ابروهاش به هم نزدیک شده و اخم بدی روی پیشونیش بوجود اومد. بعد از مکث نسبتا طولانیایی گفت:
+ دکتر کیم خیلی وقته بازنشست شده. الان...به خودش اشاره کرد.
+ این کایه که جلوت نشسته.
_ کای؟
+ اسم هنریم. میدونی که هیچ دلم نمیخواد اون اسم پایین تابلوهام باشه. پس از این به بعد... من کایم.
_ اگر دکتر کیم بازنشست شده، پس برای چی اینجایی؟
+ گفتم که... کنجکاوی. میخوام ببینم اینبار کی رو میخوای دیوونه کنی.
_ جونگین...
با لحن جدی و نگاهی تیز به دوستش تذکر داد. وقتی برای این مسخره بازیها نداشت و ترجیح میداد سریعا برای درمان اون پسر اقدام کنن. جونگین که ظاهرا رد نگاهش رو خونده بود به حرف اومده و توضیح داد:
+ خیلی وقت بود لندن نبودم. دلم تو اون هوای گرفته و سرد سوئد گرفته بود و... چی بهتر از سفر نه چندان کاری به کشور دیگه؟ اونم وقتی دوست عزیزت قراره همهی هزینههات رو پرداخت کنه.
أنت تقرأ
Revenge [ S1 Completed ]
أدب الهواةاحساس گناهی که بخاطرش راضی به ازدواج با اون مرد شده بود، باعث میشد زندگیش بطور کامل عوض بشه. راضی شد کنار کسی زندگی کنه که تمام فکرش رو انتقام و نفرت پر کرده بود. چی میشه وقتی یکی از بهترین دوستهات، همسرت میشه و قسم میخوره نابودت کنه؟ چی میشه وقتی...