عطر زندگی

1.3K 316 101
                                    

از صبح روی اون تخت افتاده بود و نمیتونست تکون بخوره. هر تکونش مصادف بود با درد شدید و نفس گیر دنده‌اش. از وضعیتش کلافه و خسته شده بود. کاش فقط میتونست بشینه. سطح خواسته‌هاش اونقدر کم شده و پایین اومده بود که فقط آرزو میکرد بتونه بدون درد داشتن، بشینه. از اون اتاق، از اون تخت، از اون سقف کوفتی که تنها منظره‌ایی بود که توی سه روز گذشته دیده بود، از چانیولی که طوری وانمود میکرد انگار حالش براش مهمه و با درد کشیدنش اذیت میشه، متنفر بود.

از صبح بد عنق و پکر بود و حتی محبت‌های خانم میلر هم روی اعصابش میرفت. بکهیون توی مغزش هم راحتش نمیذاشت و با سوال‌های تموم نشدنیش مغزش رو میخورد. کاش میتونست کمی بشینه. نیاز داشت الان که ذهنش مثل ساعت کار میکرد، خاطرات و حرف‌هایی که یادش بود رو بنویسه. اما قطعا نمیتونست جلوی چشم چانیولی که بالای سرش رژه میره و کشیک میکشه، اون دفترچه‌ی لعنتی رو بیرون بکشه.

چانیول توی این چند روز خیلی عوض شده بود. باهاش خیلی خوب برخورد میکرد‌. به کارهاش رسیدگی و سعی میکرد کاری کنه حوصله‌اش سر نره. اون رو به حموم میبرد و با ملایمت بدنش رو میشست. پانسمانش رو عوض میکرد و مسکن‌ها رو به موقع بهش میرسوند که مجبور نباشه دردی رو تحمل کنه. انگار که اون کسی نبود که از اول اون دردها رو بهش داد و اون زخم‌ها رو روی بدنش بوجود آورده.

کارهای عیجبش بیشتر و بیشتر هم شده بود. کارهایی که بهش نمیومد. اهمیت دادن و نگران شدن. سرکار نرفتن و تو خونه موندن که فقط به کارهاش رسیدگی کنه. و عجیب‌ترین... عذرخواهی‌های بیشمارش.

" + ببخشید. نمیخواستم اون حرف رو بزنم. "

" + متاسفم... نباید روت دست بلند میکردم. "

" + چند وقته خیلی عصبیم و علتش رو نمیدونم. ببخشید که دارم اذیتت میکنم. "

و حرف‌هایی از این قبیل‌. انگار که حرف‌هاش اثری داشته باشن‌. انگار که خیلی براش مهم باشه‌. انگار که تمام کارهایی که کرده بود، تمام دردهایی که بهش داده بود، تمام تحقیر و توهین‌ها رو فراموش میکرد.

اون مرد فکر میکرد خیلی راحت میتونه روی روح و روان کسی خط بندازه و بعد... فقط بگه ببخشید‌.

دائم فکر میکرد که..‌.
یعنی ممکنه فهمیده باشه؟ خبرش به گوشش رسیده؟ از کجا میفهمه؟ براش احضاریه میاد؟ پلیس میاد جلوی در خونه تا بازداشتش کنه؟

از قوانین کشور انگلیس هیچی نمیدونست. اینکه با کسی که همسرش رو مورد خشونت قرار میده چطوری برخورد میکنن. ممکن بود دستگیرش کنن و بعد هم زندانی بشه؟ اگر زندانی بشه، میتونه ازش طلاق بگیره؟ اگر طلاق بگیره... دیگه آزاد میشه؟ اگر آزاد بشه باید کجا بره؟ اون پولی نداشت. جایی رو نمیشناخت. کسی رو نداشت که کمکش کنه. نه پدر مادری، نه خانواده‌ایی و نه... دوستی.

Revenge [ S1 Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora