ㅍ1

892 76 2
                                    


تنش بیش از حد سالن دلم و زیر و روز میکرد.
همه نگاه ها روی من بود؛ دوربین عکاس ها، میکروفون خبرنگار ها، نگاه داور هایی که تو ثانیه ای میتونستن منو حذف کن، نگاه مربی، نگاه مادرم.
نفس نفس میزدم، سرمای یخ ریه هامو میسوزوند. قفسه ی سینه م بخاطر سرعت بالای تپش قلبم درد گرفته بود. پاهام میلرزید و این تا سر حد مرگ برام ترسناک بود.
نلرزین. الان وقتش نیست، با خودم گفتم.
نگاه های چندش آور و ناخوشایند مردم و رو خودم حس کنم.
فقط چند ثانیه دیگه دووم بیارم کافیه.
چشمام سیاهی میره. تعادلم کم کم بهم میخوره و میدونم چند ثانیه با افتادنم فاصله دارم.
این آخرین حرکت بود ولی میتونستم تمومش کنم؟
لغزش بیش از حدم روی یخ باعث شد با ضربه ی بدی بیوفتم. انقدر بد که توانایی بلند شدن نداشتم و این ضربه نهایی ای شد که هوشیاریمو از دست بدم.
میدونین چی از همه ی اینا بدتر بود؟ آخرین چیزی که درک کردم صدای بوق زننده ای بود که نشون میداد این بار هم از دور مسابقات حذف شدم و این... آخرین مسابقه ی اسکیت نمایشی من حساب میشد.

*****

بدنم کرخت بود و سردرد اجازه نمیداد درست فکر کنم. چی شد؟ چند مرحله رو جا موندم؟ چیزای محوی یادمه ولی هنوز گیجم.
آهسته ی پلکامو از هم فاصله میدم. نور زیاد اجازه باز کردن کامل چشمامو ازم میگیره.
یکم اخم میکنم و با نفس عمیقی که میکشم، سرم دوباره تیر میکشه.

_ جیسونگ... جیسونگ صدامو میشنوی؟!

_ ما...مان؟

لبای خشکم رو به زور از هم باز کردم.
درسته، مادرم کنارم نشسته بود. پشتش پنجره باز بود و با خنک پاییزی، پرده های سفید رنگ و به رقص وادار میکرد.

_ آره عزیزم مامان اینجاست

با دستایی که از لرزشش میشد فهمید تا چه اندازه اضطراب داره سرمو نوازش کرد و بوسه ای با لبای یخ زدش روی پیشونیم گذاشت.
چشمام باز تر از قبل شده بود و بهتر میدیدم. چشمای مادرم قرمز بود. گریه کرده؟ چرا؟ اون که بهتر از هر کس دیگه ای می‌دونه حالم خوبه. آره. حالم خوبه؛ فقط هر دفعه که اجرا یا مسابقه دارم، تا یک قدمی مرگ جلو میرم. این دفعه م فرقی نداره.

_ حالت خوبه؟

من اینو ازش میپرسم؛ در حالی که خودم روی تخت بیمارستان دراز کشیدم، سوزن آنژیو کت برای بار نمیدونم چندم رگ دستم رو سوراخ کرده و ماسک اکسیژن روی صورتمه. چون میدونم بیشتر از من، مادرم هر دفعه که از حال میرم تا خود جهنم میره و برمیگرده.
ما فقط همدیگه رو داریم. نمیخوام... نمیخوام دوباره بخاطر من یکی دیگه قربانی بشه.
لبخند میزنه. هنوزم نگرانه ولی سعی میکنه مخفیش کنه.
دست دیگه ای روی موهای مشکی رنگم میکشه و پایین تر که میاد، گونه مو نوازش میکنه.

_ پسرم زودی بهوش اومده و پیش منه. چرا بد باشم؟

بازم لبخند میزنه.

_ میرم دکتر و صدا کنم. الان برمیگردم.

و از جاش بلند و به سرعت از اتاق خارج میشه.
هنوزم ضعف دارم. پس تا وقتی که دکتر بیاد یکم دیگه سعی میکنم غافل از اینکه مبایلم روی میز کناری یک دفعه زنگ میخوره.
اولش اهمیت نمیدم چون واقعا برام مهم نبود کی بهم زنگ میزد و چه کار واجبی داشت ولی چند ثانیه مونده به قطع شدن، تماس رو وصل میکنم.

_ الو؟

_ منم

اوه. مربی هونگ بود.
از پشت مبایل هم میتونستم عصبانیتش رو حس کنم، همین طور نگرانی. نمیدونستم دقیقا چی کارم داشت اما... یه حدسایی میزدم.

_ بهتری؟

میخوام ماسک اکسیژن و از روی صورتم بردارم ولی لحظه ای سر انگشتم پلاستیک ماسک رو لمس میکنه نفس تنگی میگیرم. شاید فکر کنید تلقین باشه ولی حسم کاملا درست بود. سطح اکسیژن خونم روی دستگاه تا حد قابل توجه ای پایین افتاد تا جایی که اگه یکم دیگه پایین تر میرفت شاید کد آبی فعال میشد.
ماسک و سر جاش برگردوندم و آب دهنم و به سختی قورت میدم.

_ بله

دروغه. ولی فعلا ترجیح میدادم اوضاع همین شکلی بمونه.

_ خوشحالم که اینو میشنوم

چیزی نمیگم. سکوت برای چند لحظه بهترین راه حل میرسید تا اینکه خودش دوباره سر حرف و باز کرد.

_ جیسونگ... راجب مسابقه...

_ میدونم آقای هونگ

سکوت.

_ حذف شدم

و بازم سکوتی که این دفعه ترجیح میدادم نباشه.
شاید از اول هم نباید جواب میدادم. یعنی زنگ زده بود که فقط همینو بگه؟ ولی اشتباه کردم. به حرفش ادامه داد.

_ جیسونگ

حالا لحنش هیچ حسی رو بروز نمیداد. ترسیده بودم. حتی ترسیده تر از وقتی که مجبور شدم تنهایی برای اولین بار برگردم کره.

_ باید راجب موضوعی صحبت کنیم

صدای دیگه ای از پشت خط صداش کرد و اونم جواب داد که تا چند دقیقه ی دیگه تمرین و شروع می‌کنه.

_ الان باید برم. بعدا بهت پیام میدم. فعلا مراقب خودت باش

با صدای بوق منقطع، مبایل و از گوشم فاصله دادم.
دستم روی تخت رها شد.
خواستم چیز دیگه ای غیر از یک آسمون آبی رنگ که از پنجره معلوم بود نگاه کنم ولی در حال حاضر بهترین چیز همون بود.
چشمام آروم آروم باز و بسته میشد تا جایی که توانایی باز نگه داشتن پلک هامو نداشتم...

~~~~~~~~~~~

میشه بچمو دوست داشته باشین؟ :)

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now