ㅍ38

162 48 40
                                    


برای آخرین بار قبل از اینکه از اتاق بره بیرون، دوباره به خودش تو آینه نگاهی انداخت.
به غیر کت کرمی که مینهو براش خریده بود، بقیه لباسای تنش همه مشکی و دودی بودن. رنگ دیگه‌ای دوست نداشت و لباسای رنگی نمیخرید، همین کت غیر  مشکی هم که داشت مدیون مو آبی بود. امروز زیادی شبیه خودش نبود و مدام از یه جای صورت و بدنش ایراد پیدا میشد. موهاش زیادی مشکی به نظر میرسید، زیادی لاغر شده بود، به نظرش سیاهی ناشی از کمبود خواب زیر چشماش پر رنگتر از حالت عادی شده بودن و صد تا مشکل دیگه که از همین صبح امروز تصمیم گرفته بودن تو ذوق پسر بیچاره و هول بزنن تا بدتر اعصابش داغون بشه! من خوبم، فقط یکم استرس دار-... این جوش بی موقع از کجا پیداش شد؟؟... و واقعا هم یک برآمدگی قرمز گوشه راست پیشونی جیسونگ بیرون زده بود و قصد داشت به کل استایلش گند بزنه! فقط متشکر بود که میتونست با موهاش روشو بپوشونه و اون سمت دیگه چتری هاشو کامل از صورتش کنار بزنه و به عقب حالت بده.
حس میکرد داره مثل دخترای نوجوون تو سن بلوغ رفتار میکنه؛ خجالتی، حساس و با مغزی پر از فکرای مختلف و عجیب. این فقط یه تشویقی ساده بود که به پیشنهاد مینا قرار شد برن شهربازی تا قبل از مسابقات جفت پسرا یکم استراحت کرده باشن، همین! پس چرا انقدر از بابتش نگران بود؟
هفته‌ای که گذشت برای همشون جنجالی و پر از فراز و نشیب بود، مخصوصا برای مینهو که تصمیم گرفته بود یک بار برای همیشه از پشت کوه دروغینی که برای خودش ساخته بود بیرون بیاد و نذاره به هیچ حقی کسی به خودش یا افرادی که دوستشون داره آسیبی وارد کنه. هر دو پسر با کاراگاه جانگ جه‌ کیونگ ملاقات کردن، در کل فقط مینهو و کاراگاه باهم صحبت میکردن و جیسونگ دقیق گوش میداد تا مینهو چیزی رو از قلم نندازه. مو آبی هر چیزی رو که به پسر کوچکتر گفته بود کم و بیش برای کارآگاه چوی شرح داد و در جواب به جفتشون گفت باهاشون در ارتباط میمونه اما تا الان خبری ازش نشنیده بودن.
با کلی کلنجار و وَر رفتن به وضع فعلیش از اتاق بیرون رفت و با قدم هایی بلند قصد داشت سمت اتاق مربیش بره که با دیدن جسم زرد رنگی متوقفش شد؛ مینهو با نفس هایی منظم و آروم مبل خوابیده بود و انقدر خوابش عمیق شده بود که دلش نیومد آرامشش رو بهم بزنه.
این روزا خیلی پسر بزرگتر رو تو این حالت میدید و نگرانش میشد ولی مثل اینکه برای بقیه افراد خونه حالات پسر کاملا عادی بود. مینا با صبر و حوصله براش توضیح داد که مینهو برای اینکه دوباره وارد شوک ناشی از بیماریش نشه، مجبوره گاهی اوقات آرام بخش بهش تزریق کنه یا خودش قرص میخوره. حتی دختر پرستار هم به شدت قبل لبخند نمیزد و مدام مشغول چک کردن وضعیت جسمی و فیزیکی دونگسنگ عزیزش بود.
الان هم فکرش جای دیگه نمی‌رفت جز همین موضوع. یعنی دوباره آرامبخش خورده؟ این سومین باریه که امروز قرص میخوره...
جیسونگ آروم کنار مبل زانو زد و به چهره پر آرامش مینهو چشم دوخت. آفتاب غروب از پنجره های غربی خونه، هال رو غرق از رنگ های زرد و نارنجی کرده بود و بخشی از این باریکه نور نارنجی روی صورت مینهو هم افتاده بود. به لطف مهارت آرایشگری مینا، موهای آبی اقیانوسی غلیظ و پررنگ پسر دوباره برگشته بود، اقیانوس آرومی که قلب جیسونگ با هر بار تنفس بوی نارنگی مانند از موج موهاش، مثل برگ های خود درخت نارنگی به جنب و جوش میوفتاد. ژاکت زردی که به تن داشت تضادی عالی با موهای آبی تیره‌ش ایجاد کرده بود. پسر بزرگتر اغلب اوقات لباس های رنگ روشن یا سفید میپوشید، برای همین با این فرضیه که مینا این ژاکت زرد جیغ و پررنگ رو به زور تنش کرده تا یکم بهش روحیه بده و تصور غر زدن های بعد مینهو باعث شد لبخند عمیقی روی صورت جیسونگ شکل بگیره.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now