ㅍ13

165 46 0
                                    


_ یه بار دیگه بگو

از شوکی که جیسونگ با یه جمله بهش وارد کرده بود شربت از دستش ول شد و روی تخت ریخت.
جیسونگ از جاش پرید تا بیشتر از به تختش گند نخورده، بطری رو برداره که شونه هاش با نیروی زیادی گرفته شد و ثابت نگه داشته شد.

_ تو... تو الان چی گفتی؟

هیونجین خیلی، خیلی عصبی بود و جیسونگ برای یه لحظه بخاطر تمام اشتباهات زندگیش طلب ببخش کرد. هیونجین عصبانی آخرین چیزی بود که میخواست تو این دنیا ببینه.
دستشو روی دست‌های بزرگ هیونجین گذاشت و آروم آوردشون پایین. کنارش روی تخت نشست و سعی کرد لحن صداش منطقی بنظر بیاد چون چیزی که قرار بود بگه به شدت دور از منطق بود.
_ خوب گوش کن ببین چی میگم...

*****

_ واقعا انتظار داری این قصه شهر پریا و شاهزاده با اسب سفیدت و باور کنم هان جیسونگ؟

هیونجین با اخم ظریفی بین ابرو هاش حالات دوستش رو زیر نظر داشت. به نظر نمیومد جیسونگ دروغ بگه، ولی هنوز چیزایی که شنیده بود و باور نمیکرد.

_ هیون اگه تو اینجوری کنی پس من چجوری به مامان بگم؟

جیسونگ درمونده بود.
انتظار داشت واکنش هیونجین بد باشه، ولی نه تا این حد!
هیونجین با قیافه ای بی حوصله، سعی کرد حرفای مو مشکی رو کنار هم بچینه.

_ پس یعنی الان میگی این پسره... اسمش چی بود...

_ لی مینهو

_ آره همون... میخواد برای مدال گرفتن آموزشت بده چون ویدیو رقصت و دیده خر ذوق شده فهمیده اوه واو تو چه جواهر کشف نشده ای هستی و حالا میخواد پیش خودش زندگی کنی تا روت نظارت کنه؟ جی...

بهش نزدیک تر و ادامه داد.

_ مطمئنی فقط برای همین پیشت اومده؟ چیز مشکوکی ازش ندیدی؟ حس نکردی داره بد نگات میکنه؟

_ مثلا چجوری؟

_ یه منحرف

چشمای جیسونگ گرد شد. هیونجین به چی فکر کرده بود و تا کجا ها پیش رفته بود؟! بدون اینکه حواسش باشه پسر هنوز کمی ناخوش احواله، مشت محکمی به بازوی هیونجین زد و صدای آخ شو نشنید. گونه و گوش هاش قرمز شده بود و صورتش گر گرفت. اون به صراحت بهش توضیح داد علتش چیه، با اینکه خود جیسونگ هنوز درکی از اتفاقات نداشت، ولی جدیت پسر جوری نبود که جیسونگ اون و مسخره بازی ببینه. بهش اطمینان مدال طلا رو داد و این کافی برای جیسونگ کافی بود. شاید تنها تیکه ای که به هیونجین راستش رو نگفت، دلیلی واقعی گرفتن مدال طلا بود. میخواست طلا بگیره چون این آخرین کارش قبل از کناره گیری کامل از دنیا اسکیت بود، میخواست مدال بگیره تا بتونه بعدش طعم واقعی زندگی رو بچشه. ولی واقعا میتونست؟ هنوز مطمئن نبود. پس باید به مینهو اعتماد میکرد.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now