ㅍ24

231 50 19
                                    


دلم میخواست فریاد بزنم. ولی میدونستم هیچکس نیست که بشنوه.
درد تو تک تک استخون های بدنم نفوذ کرده بود و جوری دلم پیچ میخورد که هر لحظه امکان داشت کل محتوای معده مو بالا بیارم. بوی کپک و لجن اصلا کمکی به این موضوع نمیکردن.
صورتم به زمین کثیف زیرزمین چسبیده بود. لزج و چسبناک بود، یه چیزی مثل خزه که با آب فاضلاب، این پایین و بدون هیچ نور آفتابی رشد کرده بود.
نمیبینم، چشمامو بستن.
چرا من باید لایق همچین چیزی باشم؟ گناه من چی بود؟
در زیرزمین با صدای قیژ بلندی باز شد. میتونستم صدای چرخ های ویلچر که نزدیک میشد رو بشنوم.

_ جیسونگ! برادر نازک تر از گل من، حالت چطوره؟

صداش حالمو بهم میزد. کاش به جای بستن چشمام، گوشامو میگرفتن. ضربان قلبم بالا رفته بود. از کی تا حالا از هیناتا میترسیدم؟
پارچه از روی چشمام کنار رفت و با دیدن محیط تاریک زیرزمین که کلا یک لامپ بیشتر نداشت، فهمیدم نمیشه از واقعیت زندگیم فرار کنم. پیچ خوردگی معده بیشتر شد.
ویلچر و یکم سمت من هل داد، میدونستم میخواد چی کار کنه. تقلا کردم شاید یکم زیر دست نوچه های هیناتا جابجا بشم ولی اونا سفت تر از قبل منو به زمین میخ کردن... از روی انگشت کوچیک درست راستم رد شد. فقط صدای جیغ من و خنده های پسرا بود که تو اون زیرزمین لعنتی میپیچید. تنها کسی که هیچ واکنشی نشون نمیداد، پسر شیطان بود.

_ بلندش کن

گفت و یکیشون بلافاصله منو عین پر بلند کرد و سمت جایی که ویلچر هیناتا بود برد. جلوی یه تشت بزرگ آب دوباره پرتم کرد رو زمین. آب سرد نه، یخ. هزاران قالب مکعبی یخ داخلش شناور بود و خدا میدونست این دفعه قرار بود باهام چی کار کنه. زانو هام از برخورد محکمی داشت میسوخت.

_ هیجان انگیزه، مگه نه داداش کوچولو؟

_ خفه شو

جای تعجب داشت. بعد اون همه جیغ کشیدن چجوری حنجره م هنوز صدا از خودش تولید میکرد؟
به نظر نمیومد هیناتا از این حرف من ناراحت یا عصبانی شده باشه. بر عکس، هیجانش بیشتر شد.

_ عاشق وقتاییم که صدات اینجوری میگیره!

روانی... واقعا روانی بود.

_ شنیدی دکتر به مادرم چی گفته؟

مستقیم تو تخم چشمام خیره شد. نفرت انگیز و ترسناک بود. اگه مثل هیناتا میشدم چی؟

_ شش ماه، با معجزه دو سال. فکر کردم دارم اشتباه میشنوم

خندید.

_ ولی نه جیسونگ. من وقتم داره تموم میشه. برای همینه دلم میخواد همش پیشت باشم، کنارت، بغلت. صداتو بشنوم، وقتی باهام مثل یه انسان عادی حرف میزنی نه مثل بقیه، نه مثل مریضا. برادر عزیز من نمیخوای یکم بیشتر قدر منو بدونی؟!

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now