ㅍ26

246 46 1
                                    


عطر قهوه ی تازه آسیاب شده همیشه بوی مورد علاقه ش بوده و چه خوب که مرد میان سال به جای تعارف الکی یه پودر قهوه آماده ی حال بهم زن، هم برای خودش و هم برای پسر جوون تصمیم گرفت قهوه آسیاب کنه.
دفتر سالن اسکیت قدیمی تر از چیزی بود که چان تصورش و میکرد.
در واقع آقای هوانگ، هر دفعه که پسرش حرف از بازسازی دفتر کارش میزد، سد دفاعی شکست ناپذیرش رو فعال میکرد و چون میدونست پسرش با توجه به وضع مالی ای که توش قرار داشتن زیاد اصرار نمیکنه، مرد هم زیاد باهاش لج نمیکرد و در حد یه جر و بحث ده دقیقه ای ختم بخیر میشد.
قسمتایی از کفی چوبی که در طی بیست و خورده ای سال ترک برداشته بود، دیوار های نسکافه ای رنگ با گچی طبله کرده و تابلو های اسکیت باز های مختلف، در همه‌ی ابعاد و سال ها.
گرامافون دوران کودکی آقای هوانگ که هنوز ازش آهنگ پخش میشد، میز کارش و میزی که جلوی صندلی های مهمان اتاق قرار داشت حداقل مال دهه ۷۰ میلادی بود،  تقریبا همه ی وسایل اتاق تو همین رنج سن قرار داشتن.

چان دیوونه ی سبک کلاسیک قدیمی بود، جوری که هیچکس باورش نمیشد اون پسر فقط ۲۶ سالش باشه و نه یه پیرمرد بازنشسته جنگ جهانی.
عبور نور خورشید از پرده های سبز روشن اتاق، رنگ سبز ملایمی به اتاق بخشیده بود. چان تو این مکان به طرز عجیبی آرامش داشت، یه پسر آروم و بی دغدغه.

_ آقای بنگ چی شد که افتخار ملاقات با شما رو پیدا کردم؟

صدای بم و مهربون آقای هوانگ، چان رو از نوشیدن قهوه ی تازه دمش منصرف کرد تا جواب مرد رو بده. متقابلا بهش لبخند زد.

_ خواهش میکنم، افتخار از آن منه

نفسی کشید تا حرفشو ادامه بده.

_ اون دفعه نشد کامل به پسرتون توضیح بدم-...

همین که چان اسم هیونجین رو برد، آه تأسف باری از دهن مرد در رفت و با شرمندگی سرشو پایین انداخت.

_ من بابت اون از شما خیلی معذرت میخوام. پسر من زیادی حساسه و یکم محافظه کار... که اونم تقصیر منه

بله، خبر دارم چه اعجوبه ایه این پسر... چان پیش خودش گفت و سعی کرد لبخندشو بخوره چون طبق حرفایی که مو فندقی شنیده بود هوانگ پیر از هیچی خبر نداشت و اگه یک درصد میفهمید رییس پسرش همین کسیه که جلو روش نشسته، هیونجین به هیچ عنوان نمیذاشت زنده بمونه!
در واقع دلیلی که چان امروز با هوانگ پیر قرار ملاقات گذاشته بود خرید پیست پاتیناژ نبود، اون میخواست یه جوری به این جا کمک کنه تا دوباره سر پا بشه. شاید میتونست یه جوری ″دلایل شخصی″ خودشم تو این کمک به بقیه تلقین کنه، فقط امیدوار بود این اتفاق در آینده براش از هیچ طرف مشکل ساز نشه.

جرعه ای از قهوه ی گرم نوشید و گلوشو صاف کرد.

_ بهش کاملا حق میدم آقای هوانگ. منم بود همین کارو میکردم. فکر کنید سر و کله ی یه غریبه ای پیدا بشه و تنها دارایی ارزشمند شما رو بخواد ازتون بگیره، همچین واکنشی نشون نمیدین؟ لطفا درکش کنین، من به خوبی میفهممش

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now