ㅍ21

216 42 6
                                    


_ بیا اینو بخور

ماگ سرامیکی ای جلوش روی میز گذاشت. ازش بخار بلند میشد و بخاطر رنگ خاکستری لیوان نمیدونست چی داخلشه.

_ بابونه ست. آرومت میکنه

صدای آرومی داشت. هیونجین روی مبل تو خودش جمع شده بود، بهش نگاه نمیکرد و سرشو پایین انداخته بود. چان برای چند دقیقه از پیشش رفت و وقتی برگشت، دقیقا کنارش نشست. هیونجین با فرو رفتن مبل سرشو بالا آورد.
مرد جعبه کمک های اولیه رو باز کرد و از پمادی که میخواست یکم روی گوش پاک‌کن مالید. آهسته چونه ی هیونجین رو گرفت و یکم سرشو سمت خودش برگردوند تا دسترسی بهتری به زخماش داشته باشه.
هیونجین به صورت متمرکز چان که با حرکات دقیق روی زخماش پماد میزد خیره شد. انگار شئ ظریف و شکستنی دستش گرفته بود و ازش مراقبت میکرد.
جایی ته قلبش که هسته ی اعتماد به چان رو کاشته بود، نمیخواست قبول کنه این کارا رو فقط بخاطر اینکه یکی از کارمندای هورتنسیاس داره انجام میده ولی حرفی که تو ماشین زده بود، همون چند قطره امیدی هم که داشت تبخیر کرد. با این رفتار ها و حرفای ضد و نقیض چان فقط بیشتر از قبل گیجش میکرد.
گوش پاک‌کن جدید برداشت، به پماد آغشته‌ش کرد و این دفعه گوشه ی لبش پسر مالید. با سوزش زخمش، قیافه هیونجین تو هم رفت.

_ میسوزه؟

_ یکم

چان در حد چند سانت به هیونجین نزدیک شد و همون جور که پماد میزد، روی زخمش رو هم فوت میکرد.
پسر کوچکتر حس کرد سوزشش کمتر میشه وقتی چان فوت میکنه. نه فقط زخمش، ذهن و قلبش هم با حرکات چان آروم میگرفت. نمیخواست این آرامش و از دست بده ولی کار مو قهوه ای که تموم شد، ازش فاصله گرفت و جعبه رو مرتب کرد تا سر جاش برگردونه.
حالا که دقت میکرد چان به شدت خسته به نظر میرسید، زیر چشمش حلال سیاه رنگی شکل گرفته بود مو های سشوار خورده اش یکم از فرم مرتب اولش خارج شده بود.
نگاهش به دست چان افتاد. بخاطر مشت هایی که به صورت مرد زده بود، روی بیرون زدگی استخوان های انگشتاش زخم های ریز و درشتی ایجاد شده بود.
قبل از اینکه مرد در جعبه رو کامل ببنده، ازش گرفت. نگاه متعجب چان روی صورت بی حس هیونجین نشست. فکر کرد میخواد به زخمش پماد بیشتری بزنه ولی در عوض، دست چان رو گرفت و سمت خودش آورد. با انگشت، پماد رو یواش روی زخم ها پخش میکرد و به تقلید از خودش، سرشو نزدیک دستش برد و روشو فوت کرد. لبای غنچه و صورتی مو فندقی حواس چان روی از اطرافش پرت کرد. نباید این کارو با قلب بیچاره و درمونده ی چان میکرد وقتی نمیتونست حتی کوچکترین اشاره ای به احساسی که داشت بکنه. لبخندی زد و هیونجین متوجه شد. به صورت خندون چان خیره شد، ناخودآگاه خودش هم لبخند کمرنگی روی لبش نشست.

_ چیزی شده؟

_ نه. فقط-...

جمله‌ش نصفه موند؛ خیلی دوست داشتنی شدی؟ عمرا اگه اینو میتونست بگه.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now