ㅍ5

239 46 0
                                    


قطعا صبح زیبایی نبود.

وقتی با صدای نوتیفیکشن هایی که امان نمیدادن، چشم باز کنی و با چیزی مواجه بشی که کلمه ی دردسر مترادفش باشه، یقینا اون صبح میتونست توی تاپ تِن لیست ″بدترین صبح های هیونجین″ قرار بگیره.
با دهنی باز به ویدیو ترند شده نگاه میکرد. مغرش توانایی پردازش هیچ چیزی رو نداشت و متأسفانه هر ثانیه که میگذشت به اطلاعات در دست پردازش مغزش اضافه میشد.
پسری که داشت با زیبایی محسور کننده ای روی یخ میرقصید جیسونگ بود و صدای آخرش، صدای هول شده ی خود هیونجین از لایو دیروزشه.

″ اوه چند لحظه صبر کنید، دوربین بر عکس شده...″

یه لحظه یادش افتاد برای ادامه ی زندگی باید نفس بکشه و حجم عظیمی از هوا رو بلعید که به سرفه انداختش. وقتی سرفه‌ش بند اومد، سراغ نوتیفیکشن های بالای صفحه رفت. با دیدنشون هین بلندی کشید و مبایل شو بین انبوهی از پتو که پایین پاش بودن پرت کرد. مردم فهمیده بودن اونجا پیست خودشونه، و فهمیده بودن اون جیسونگه. برای همین کل پیام های اینستاگرام، افراد ناشناسی بودن که سوال پرسیدن این موضوع حقیقت داره یا نه. راجب... چی بود؟ بازگشت بازیکن سابق اسکیت؟ هیونجین از کجا باید میدونست؟!؟

_ نه... نه نه نه نه... جیسونگ منو میکشه اگه بفهمه...

*تماس از هان جی*

صبحت از شیطان بی رحم شد. برای بار دوم مبایلشو مثل توپ بیسبال پرت کرد و تو بالشت جیغ کشید. هزاران بار سپاس گذار بود که پدرش صبح های سه شنبه برای ماهی گیری میره بیرون.

_ ج-جی؟
_ هوانگ هیونجین میکشمت!

مو فندقی هیچ منظور قشنگی تو این جمله ی تهدید آمیز جیسونگ پیدا نکرد. حس تیغه ی چاقو ای رو داشت که دقیقا روی شاهرگش نشسته بود و منتظر کوچیک ترین خطایی بود تا خونش رو بریزه.

_ جیسونگ قسم میخورم اصلا نفهمیده بودم دوربین از رو حالت سلفی خارج شده و سمت تو برگشته وگرنه زود تر از این حرفا برش میگردوندم چون خودمم داشتم به تو نگاه میکردم باور کن میدونم دلت نمیخواد اصلا غیر از مسابقات جایی دیده بشی جیسونگ واقعا ازت معذرت میخوام من نمیدونستم لایوم رو ضبط میکنن-...
_ یا

ساکت شد. حقیقتا از صدای یخ زده بیشتر از لحن عصبی جیسونگ وحشت داشت.

_ فقط امروز دیگه بهم زنگ نزن، باشه؟ سالن هم نمیام. به آقای هوانگ بگو که نیازی نیست حقوق امروزم رو بده

سوالات زیادی ذهن هیونجین رو پر کرد که حتی جرئت پرسیدن هم نداشت، از دلیل زنگ نزدن به جیسونگ و نیومدنش تا تغییر یک دفعه ای حالش. اگه دروغ نمیگفت، ترسیده بود... خیلی هم ترسیده بود.

_ ببین... میدونم تقصیر تو نیست ولی این تنها لطفی که میتونی در حقم بکنی

لبای هیونجین بهم چسبیده بود. مو هاش شونه نشده بود، پیژامه ی راه راه صورتی با خرگوش به تن داشت هنوز وسط تختش نشسته بود ولی حس کسایی رو داشت که روز ها بدون آب و غذا در حال دویدن بودن؛ خسته، مضطرب، آشفته.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now