ㅍ12

170 48 0
                                    

با دست و پای باز از هم روی تخت دراز کشید بود و به سقف نم کشیدش نگاه میکرد. هر چند که ذهنش کیلومتر ها با اتاقش فاصله داشت و جای دیگه سیر میکرد، جایی مثل کافه ی نونسونگ-ای.
چشماشو بست و گذاشت یک بار دیگه تمام اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کنه.

فلش بک، چند ساعت قبل...

_ مشکلی که نداری اگه بگم باید یه مدت پیش من زندگی کنی؟

قهوه، جیسونگ رو تا مرز خفگی برد و برگردوند.
یعنی این پسر واقعا فکر میکرد مشکلی نبود به همه بگه بای بای من دارم میرم یه مدت پیش مربی اسکیتم زندگی کنم؟ اونم چی، یه غریبه ای که فقط اسمش تو دنیای اسکیت درخشانه و هیچ چیز دیگه ای ازش نمیدونم؟ اوه نه ممنون.
جیسونگ همین الانشم داشت بخاطر قبول کردن پیشنهاد مربیگری پسر از درون خودزنی میکرد، حالا میرفت و کنارش زندگی میکرد؟

_ اتفاقا مشکل دارم آقای لی

_ چرا؟

مینهو لیوان چای سبزشو پایین گذاشت.
تعجب نکرد و حق و کاملا به مو مشکی داد. اون پسر هیچی ازش نمیدونست و این فکت متقابل بود. اونم هیچی از جیسونگ غیر از یه ویدیو نمیدونست. برای همین میخواست اونو پیش خود بکشونه.
یه حقیقتی رو میدونید؟ مینهو واقعا هیچ ایده ای نداشت چرا داشت همه این کار ها رو میکرد. فقط یه حسی بهش میگفت انجامش بده و مینهو به شدت به اون حس اعتماد داشت، پس انجامش داد. جیسونگ و پیدا کرد، به بهانه ی خوبی بهش نزدیک شد و تنها یه قدم دیگه مونده تا صددرصد به هدفش برسه، ولی انگار این یکی از قبل هم سخت تر بود. به یه دلیل به شدت منطقی، جوری که نشه ردش کرد نیاز داشت.
بر عکس اون، جیسونگ هزار تا دلیل منطقی داشت تا زندگی کنار پسری که نمیشناسه رو رد کنه ولی از اونجایی که از پر حرفی خوشش نمیومد، کار سخت و به طرف مقابل سپرد.

_ اصلا چرا باید قبول کنم؟

نوبت مینهو بود. فکر کن پسر، فکر کن!

_ خب... برای اینکه... بتونم رو برنامه غذاییت نظارت کنم!

مینهو پوزخند پیروزمندانه ای زد ولی نگاه خشک جیسونگ بهش امید پیروزی نمیداد.

_ اون که خودم میتونم هر روز بهتون گزارش بدم. دلیلتون فقط همین بود؟

مینهو خفه شد.
نمیدونست چجوری به پسر بفهمونه باید یه مدت کنار خودش زندگی کنه و ۲۴ ساعت زیر نظر بگیرتش ولی هر چی به ذهنش میرسید، به بن بست میخورد.
شاید لازم بود یکم، فقط یکم، از استعداد تخریب شخصیتی ای از خاندان لی به ارث برده بود که استفاده کنه.

_ فکر میکنی مدال طلا گرفتن فقط به تمرینه؟ آره خب باید این فکر و بکنی چون هیچ وقت مدال نیاوردی که هیچ... حتی یه اجرا کامل تا حالا نداشتی!

_ ببخشید؟! 

_ دروغ میگم؟

سکوتی که از راست بودن حرف مینهو و تعجب جیسونگ به وجود اومده بود کافه رو تو جو بدی فرو برد. حتی نیکولای، پسر روسی که تو سالن کار میکرد، با اینکه خیلی از مکالمه ی اون دو پسر سر در نمیاورد ولی از شدت تیره و تار بودن نگاه جیسونگ فهمید چیز خوبی نباید نیست.
مو آبی به این فکر افتاد شاید زیاده روی کرده، آروم تر از قبل جمله شو تصحیح کرد.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now