ㅍ27

208 48 19
                                    

جیسونگ واقعا عصبانی بود، اینو هر کوری تشخیص میداد. پلک نمیزد، نگاه شو از مردک های شرمنده ی مو فندقی نمیگرفت و صد البته تیک عصبی پاش با قدرت زیاد امروز داشت خود نمایی میکرد.

_ چرا به من زنگ نزدی؟

خدایا، هیونجین هیچ وقت نمیتونست در برابر صدای خش دار و تهدید آمیز جیسونگ وقتی شعله های خشم تک تک سلول های بدن هیونجین رو آتیش میزد نادیده بگیره. پدرش الان خونه نبود که بیاد و نجاتش بده پس خودش باید یه جوری خودشو سالم نگه میداشت، حداقل یکم.

_ هوانگ هیونجین

_ من ازت بزرگترم

_ بحث و عوض نکن که الان اصلا وقت خوبی برای حرفای اضافه نیست

هیونجین از ترس مثل بید میلرزید و چیزی نمونده تا همون جلوی پای جیسونگ به غلط کردن بیوفته. کاملا به مو مشکی حق میداد اینجوری رفتار کنه، تقصیر خودش بود.
بعد از اون اتفاق ناگواری که داخل بار براش افتاده بود که میشد یک هفته قبل، حتی یک بار هم به جیسونگ زنگ نزده بود و هر بار که پسر کوچکتر بهش زنگ میزد، یا جواب نمیداد یا به بهانه ی مسخره و الکی زود مکالمه رو سر هم میبست و تموم میشد.
امروز مو مشکی از مربیش، که اونم با دیدن عصبانیت جیسونگ حتی ثانیه ای مقاومت نکرد، اجازه گرفت تا تمرین هاشو دیر تر از تایم معمول شروع کنن تا بتونه به پسر بزرگتر سر بزنه. انقدر دستشو روی زنگ خونه فشار داده بود که هیونجین بالاخره تسلیم شد و در و باز کرد؛ پوست رنگ پریده ای که جای زخم نصفه و نیمه کنار لبش رو با وضوح بالا تو صورت جیسونگ میکوبید و گودی تیره ای چشمای عسلی رنگش که کم سابقه بود نشون میداد حالش به هیچ وجه خوب نیست.

_ ازت یه سوال پرسیدم لعنتی انقدر سخته جواب بدی؟؟

تن صداش رفته رفته زیاد میشد و قبل از اینکه زیر فریاد های بهترین دوست بشکنه، نفس عمیقی مهمون ریه هاش کرد و لب زد.

_ هفته ی پیش تو بار...

کلمات رو مزه مزه میکرد. الان از جیسونگ بیشتر از پدرش میترسید. برای اون مرد یه دروغ نه چندان نگران کننده سر هم کرد بود و آخر ماجرا به یه جمله ی بیشتر مراقب خودت باش ختم شد ولی اون هان جیسونگ بود، کسی که مو رو از ماست بیرون میکشید. هیونجین هیچ شانسی برای دروغ گفتن نداشت.
نگاهشو از صورت گرفته و جدی که داشت با نگاهی نافذ سوراخش میکرد، گرفت. حالا لبش هم با یادآوری اون خاطره میلرزید.

_ نزدیک بود دوباره... بهم تجاوز بشه

سکوت مرگباری که بعدش تو کل آپارتمان خانواده‌ی هوانگ ساکن شد، با دو دستش گلوی هیونجین رو گرفته بود و خفه میکرد. چشمای درشت شده و دهن نیمه باز جیسونگ رو ندید و ادامه داد.

_ شیفت آخر مال من بود. یکی با ظاهر خیلی... شیک و تر تمیز... اومد و چند تا شات... زد و یکم که گذشت...

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now