ㅍ29

255 51 27
                                    


_ جیسونگ ا-اینجا چی کار میکنی؟ چیزی جا گذاشتی؟

گفته بود تا وقتی با هیونجین صحبت نکنه بر نمیگرده. دست و پاش و بخاطر حرکات چند لحظه قبلش گم کرده بود. یعنی دیده بودش؟ مو آبی برای اولین بار تو زندگی احساس میکرد از شدت خجالت چیزی نمونده آب بشه. حتی بدون نگاه تو آینه هم میتونست بگه تا گوشاش قرمز شده و صورتش میسوخت.
مینهو دستاش رو ستون بدنش کرد تا رو تخت بشینه و مستقیم به چشمای مو مشکی نگاه کنه اما حالا که دقت میکرد، جیسونگ هم به طرز عجیبی قرمز شده بود. با چشمایی که کشیده تر از حالت معمولی خودش بودن، نگاه میخکوب شده رو صورت مینهو و بدنی ریلکسی که به چهارچوب در تکیه داده بود. انگار نه انگار اصلا جیسونگ پاشو از در خونه بیرون گذاشته باشه.
مینهو هوشیار تر از قبل شد.

_ تو حالت خوبه؟

تو این مدتی که جیسونگ جواب بده هزاران فکرای ناجور و بیخود تو ذهنش سرهم بندی کرد و حالت های صورتش رو زیر نظر گرفت.

_ هیونگ

مو آبی سعی کرد لبخند شو حفظ کنه تا اگه چیزی ذهن پسر و درگیر کرده بود، بهش فشار نیاره.
جیسونگ تیکه شو از چهارچوب گرفت. آهسته سمت تخت اومد و اتصال نگاهش رو با چشمای مینهو حتی یک ثانیه هم قطع نکرد.

_ تمام این مدت یه چیزی ذهنمو درگیر کرده

پالتوی پسر از روی شونه های ظریفش سُر خورد و روی زمین افتاد. عینکش رو برداشت و روی میز آباژور کنار تخت گذاشت.
به طرز فریبنده ای زیبا به نظر میرسید، چتری های لخت و مشکی روی صورتش پخش شده بود، گونه های گلبهی و لبای صورتیش که تو نور آفتاب برق بالمش به چشم میومد. مینهو تک تک حرکاتش رو دنبال کرد تا اینکه جیسونگ بالای سرش کنار تخت ایستاد.
حرکت بعدیش نفس مینهو رو برید.

_ داری چی-...

جیسونگ زانوهاش رو دو طرف رون های مربیش گذاشت و با فاصله ی چند میلی متر از صورتش، روشون نشست. مینهو رو کاملا به تاج تخت تکیه داد از قبل هم صورتش رو نزدیک تر برد. از این فاصله بوی روغن چای سبزش خیلی غلیظ تر بود.
جیسونگ کنار گوش مینهو، جوری که فقط و فقط خودش بشنوه، چیزی زمزمه کرد و مینهو حس کرد از فرق سرش تا نوک پاهاش بی حس شدن، تمام موهای تنش قیام کردن و فقط یکم، حس کرد چیزی ته دلش سقوط کرد.

_ منو دوست داری؟

.
.
.
.
.


به سرعت چشماشو باز کرد و از جاش بلند شد.
دور تا دور شو نگاه کرد، اتاق خالی بود و در اتاق بسته ست. اون یه خواب بود، یه خواب لعنتی که بابتش هنوز ضربان قلبش پایین نمیومد بود و رسماً داشت تو دهنش میتپید. از خجالت صورتشو با دستاش مخفی کرد.
اون جیسونگ چیزی نبود که مینهو بتونه به این زودی فراموش کنه و قرار بود تا آخرین روزی که زندست، سست کننده و فریبنده ترین صحنه ای باشه که تا حالا دیده.
اون حالت چشم و صورت، لباسایی که داشت تیکه تیکه از تنش درمیاورد، اون پوزیشنی که روی رون های پسر بزرگتر نشسته بود...
سیلی محکمی به صورتش زد.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now