ㅍ28

221 48 31
                                    

ساعت یک ربع به دو، مینهو هنوز نرسیده بود.
هیونجین باید میرفت دانشگاه ولی به پسر عینکی این اطمینان رو داد که بعدا حتما باهاش تماس میگیره.
و الان تنها تو کافه ی سالن نشسته و به یخ های معلق داخل قهوه ش که کم کم ذوب میشدن زل زده بود.

_ آقای هان چیز دیگه ای براتون نیارم؟

نیکولاس، پسر روس ۱۴ ساله ای که برای آقای هوانگ تو کافه کار میکرد، با لبخند خجالتی به جیسونگ نگاه کرد. کک و مک های ریزی که که روی گونه ش پاشیده شده بود موقع لبخند حتی بیشتر به معلوم میشد و جلوی چشمای سبز روشنش رو میگرفت. جیسونگ ناخودآگاه با خنده ی پسر، لبخند کم رنگی روی لبای خودش رنگ گرفت و بازوی پسر و نوازش کرد.

- ممنونم نیک ولی نیازی نیست

پسر زال که از کره ای ها یاد گرفته بود برای نشون دادن اینکه چیزی رو متوجه شدن یا تشکر کردن، باید سرشو خم میکرد. بعد از یک تعظیم کوتاه، سریع پشت پیشخوان کیک و شیرینی برگشت.

جیسونگ مبایلشو دوباره چک کرد. حتی وقتی بهش پیام داد جوابی ازش نگرفته بود. کم کم نگرانی داشت بهش غلبه میکرد. میخواست بهش زنگ بزنه که صدای دینگ پیام کاکائو تاک متوقفش کرد. مینا بود.
حس کرد ضربان قلبش داخل دهنش میزنه. همون پیام یه خطی و جدی دختر باعث شد از جاش بپره.
نیکولاس از صدای کشیده شدن صندلی فلزی روی زمین ترسید و سرشو بلند کرد.

_ جایی میرید آقای هان؟

ولی گوش جیسونگ هیچ صدای دیگه ای رو نمیشنید و سوال پسر بی جواب باقی موند.
تمام مسیر نونسونگ-ای تا خونه ی مینهو رو با تمام سرعت که پاهاش توانایی تحمل کردن و ریه هاش ظرفیت اکسیژن یخ زده ی ماه نوامبر رو داشت، میدوید.

″خواهش میکنم برگرد خونه ″

چی شده؟ مینهو کجاست؟
این دو تا تمام سوالاتی بود که توی سرش میچرخید و فقط دعا میکرد مینهو حتی یه زخم کوچیک رو انگشتش ایجاد نشده باشه.

سر خیابونی که به ویلای مینهو منتهی میشد، ریه هاش به سوزش افتاده بود. تمام سر و صورتش عرق کرده بود و کف پاهاش از شدت سرعت زیاد سوزن سوزن میشد ولی بالاخره رسیده بود. از همون فاصله هم میتونست تشخیص بده، سه تا رنج روور اِس یو ووی مشکی رنگ درست جلوی در ویلا پارک شده بودن، دست کم بیست تا مامور امنیتی که قد هر کدومشون حداقل به یک و هشتاد می‌رسید دور تا دور خونه ایستاده بودن. هر کی از کنارشون رد میشد جرئت نداشت مستقیم بهشون نگاه کنه.
جیسونگ قرار بود ازشون بترسه؟ نه. تا وقتی که ندونه مینهو ش سالمه یا نه، حتی از خدا هم نمیترسید.
با نفس هایی که به زور کنترلشون کرده بود، سرشو بالا گرفت و جدی ترین چهره ای که تا به حال به خودش گرفته بود، سمت خونه قدم برداشت. یکی از دو مأموری که جلوی در ورودی ایستاده بودن، جلوی ورود شو گرفت. مو مشکی در برابرش مثل یه بچه ی پنج ساله به نظر میرسید. با این حال این ذره ای ترس به دلش ننداخت.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now