ㅍ2

405 64 2
                                    

آهسته روی یخ حرکت دایره ای رو در رفت و برگشت تکرار میکرد. آهنگ ملایمی با ایرپاد گوش میداد، آهنگی که قرار بود برای اجرای آزادش باشه و حالا تنها چیزی که مونده بود، نوای ویالون غم انگیزی که زندگی شو تا حد زیاد میتونست بهش تشبیه کنه. فراز و نشیبی که تا حالا به این اندازه احساس نکرده و حسش نسبت به اسکیت. همه این ها جیسونگ و به بدترین شکل گیج کرده بود. ولی اون جیسونگ بود، نه؟ کسی که تونسته بود از موقعیت های بدتر از این بر بیاد و هنوزم زنده بمونه ولی اشتباه نکنید، اون زندست ولی زندگی نمیکنه.
آهسته به گوشه ی پیست حرکت میکنه تا با محافظ تیغه هاش بتونه به رختکن برگرده. ثانیه ای از ورودش به رختکن نگذشته بود که چند تقه به در خورد.

_ بیا تو

در باز شد. اول موهای فندقی رنگش معلوم شد و بعد صورتی که خوندن احساساتش ازش خیلی خیلی آسون بود چون محض رضای خدا؛ جیسونگ توانایی این رو داشت که بعد از نه سال بتونه احساسات مختلف دوستش رو مثل یه نمایشنامه ی شکسپیر از حفظ بخونه!
ناراحت بود، به طرز فجیعی سعی داشت بغض شو کنترل کنه و نذاره لباش بلرزن.

_ چیزی شده هیونجین؟

هیونجین یکم دیگه به پسری که حالا عینک های گردشو دوباره روی چشمش گذاشته بود خیره شد.
حق جیسونگ این نبود. حقش خیلی بیشتر از این حرفای تو خالی و دست انداز های تهوع آور زندگیش بود که داشت تحمل میکرد.

_ هونگ... بیرون منتطرته

پس موضوع از این قرار بود.
تلخ خنده ی ای به وضعیت الانش زد. چجوری باید جمله ″ ریدم تو این زندگی تخمی″ رو مؤدبانه بیان میکرد؟
اگه قرار بود این هم یکی دیگه از اتفاقات تحول آور برای شخصیت اصلی داستان باشه، ترجیح میداد تا آخرش عمرش به عنوان سیاه لشکر، از همونایی تو کمیک های مارول با یه نقطه ی سیاه نشونشون میدن زندگی کنه.
باید میرفت، نه؟ نه.
و بهانه ای داشت که نره؟ خب... نه.
کفشاش رو با کتونی های مشکی عوض کرد و بادگیری هم رنگ کتونی هاش پوشید.
موقعی که میخواست از کنار پسر بغض کرده رد بشه، با بغل نامطمئنی بهش اطمینان داد که حالش خوبه.

مربی هونگ کنار در شیشه ای ورودی ایستاده بود و دود گرم سیگارش هوای سرد پاییز رو میشکافت و داخلش حل میشد.
مرد با شنیدن صدای باز شدن در اتوماتیک، برگشت و قامت لاغر شاگردش ظاهر شد.

_ باز چیزی ذهنتو مشغول کرده بود؟ هوانگ بهم گفت داری اینجا تمرین میکنی

بی مقدمه ازش پرسید و جیسونگ با مصنوعی ترین لبخندی که میتونست بزنه حرف مربیش رو تایید کرد. تمرین؟ اون داشت حسرت تمرین دوباره رو میخورد.

_ جیسونگ-...

_ میخواستم بابت همه چیز ازتون تشکر کنم

و جیسونگ حتی ۹۰ رو هم برای خم شدن رد کرد چون هیچ دلش نمیخواست نه جمله ی بعدی رو بشنوه، نه صورتی هونگ که با تأسف نگاهش میکنه و نه ببینه چقدر چشماش براق و درمونده شده. خودش زود تر باید این قضیه رو تموم میکرد.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now