ㅍ20

210 42 9
                                    


چرا دارم این کارو میکنم؟

این اولین سوالی بود که به محض رسیدن دو تا بادیگارد و نگه داشتنش تو ذهن چان ایجاد شد. چرا باید همچین افکاری راجب هیونجین داشته باشه؟
سمتش برگشت. پسر یه گوشه ایستاده بود و مثل ابر بهار اشک میریخت، دستشو از شدت شوک روی دهنشو گذاشته بود و ناباورانه به چان نگاه میکرد. بدجور ترسونده بودش. بیخیال مرد شد و سریع پیشش رفت، میل عجیب و پررنگی برای به آغوش کشیدن و نوازش موهای واقعی و فندقی رنگ هیونجین داشت ولی متأسفانه هیچکدومش رو نمیتونست انجام بده.
حالا تو نور سالن بار میتونست واضح تر میتونست ببینتش؛ یک طرف صورت رنگ پریدش کاملا قرمز شده بود و از زخم گوشه ی لبش خون میومد، چشماش به سرخی خون تازه بود و از حالت صورت و بدنی که به دیوار تیکه داده بود میتونست بگه نمیتونه زیاد سر پا بمونه. به یکی از بادیگاردا اشاره کرد تا بیاد نزدیک.

_ آقای لی رو تا دفترم همراهی کن و تا وقتی مطمئن نشدی حالشون خوبه پیششون بمون

مرد هیکلی مقابل حرف رییسش سری خم کرد و آماده بود تا هیونجین و ببره اتاق چان که با صدای آهسته و گرفته ای متوقف شد.

_ خودم... میتونم برم...

چان یکم بهش نزدیک شد. نگرانی زیادی تو صداش مشهود بود، مردک هایی که روی نقطه به نقطه ی صورت پسر کوچکتر میچرخید هم اینو تأیید میکردن. چان دلواپس حال هیونجین بود اصلا تلاشی نمیکرد تا مخفیش کنه

_ هیو-... یوهان یه نگاه به پاهات بنداز، حتی نمیتونی وایستی بعد میگی خودت میتونی؟ امکان نداره تو این حال تنهات بذارم!

حق با چان بود. هیونجین احساس میکرد اگه قدمی بخواد برداره همون جا از ضعف زمین میخوره. الان لجبازی هیچ فایده ای نداشت‌، باید تا وقتی که امکانش هست از کمک مو قهوه ای استفاده کنه.
یکم سمت بادیگارد کنارش چرخید.

_ میشه بازومو بگیری لطفاً؟

مرد اول نگاهی زیر چشمی به رییسش انداخت و بعد از دیدن تحکمی که در تأییدش داشت، آروم بازوی ظریف هیونجین رو گرفت و سمت اتاق رییس هدایتش کرد.
چان تا آخرین لحظه نگاهش به پسر مو مشکی بود و وقتی دیگه ندیدش، سمت مرد کت شلوار پوش برگشت که حالا کت سفید با لکه های برازنده ی خون روش چکیده بود برگشت و تا چند سانتی صورت له شدش جلو رفت.

_اگه بخاطر این پسری که با اون دستای کثیفت لمسش کردی نبود، الان باید جنازه‌تو از اینجا میبردن جایی که کفتار و لاشخور تیکه پارت کنن ولی برو به هر دین و معبودی که میپرستی شکرگذار باش که همچین اتفاقی نیوفتاد

مرد با وجود چشمای کبود و ورم کردش که دید آنچنانی نداشت، بازم نمیتونست مستقیم به تیله های مشکی و یخ زده‌ی چان نگاه کنه. نمیدونست چجوری با وجود داغی نفس مرد که تو صورتش پخش میشد، تا مغز استخوناش یخ زده. تا آخر عمرش هیچ وقت قرار نیست این صدای جهنمی رو فراموش کنه.

𝑲𝒐𝒊 𝑵𝒐 𝒀𝒐𝑲𝒂𝒏 | 𝑴𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈, 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒋𝒊𝒏Where stories live. Discover now