BEST MAN +

2.1K 411 292
                                    


سخن نویسنده: سلامی دوباره...
قرار نبود داستان افتری داشته باشه ولی خیلیاتون گفتید نمیتونید با پایانش کنار بیاد و برای خودتون ته بندیش کنید...
پس پارت اضافه ای براش نوشتم...

این پارت ۱۰۴۰۰ کلمه است...یعنی حداقل سه پارت داستان...فکر کنم اونقدی باشه که یه نظر کوچیک ازتون بگیره...

فقط لطفا قبلش مطلب عملی چند خط پایین رو بخونید....مختص کسایی که میگن عمل تغییر چشم به این سرعت امکان پذیر نیست!

جراحی کاشت لنز طبی رنگی دائمی یا ایمپلنت عنبیه چیست؟

کاشت عنبیه برای کسانی که همیشه رویای چشم رنگی را در سر داشتند یک روش محقق شده است که آن ها را به آرزوی خود می رساند.
با انجام این عمل رنگ چشم افراد برای همیشه تغییر می کند و به رنگ چشم دلخواه خود می رسند.
جراحی تغییر رنگ چشم به وسیله ایمپلنت عنبیه بدین شکل است که بایستی یک سیلیکون رنگی تاشو زیست محیطی را در شکاف ایجاد شده روی قرنیه قرار دهند.
بعد از آنکه این لایه سیلیکونی وارد چشم شد، ایمپلنت باز شده و سر جای خود تنظیم می شود که برای این کار بیمار مورد بی حسی موضعی قرار می گیرد.
کاشت این ایمپلنت برای هر چشم 15 دقیقه طول می کشد و این جراحی تحت بیهوشی موضعی انجام می شود....

_____________best man_______________

پروسه جراحی خیلی سریع پیش رفت...دلیل این عجله، پول زیادی بود که چانیول به عنوان رشوه به دکتر چشم پزشک پرداخت کرد...دکتر میانسال دلیلی نداشت تا این عمل رو رد کنه.‌‌.. خیلی ها برای زیبایی بیشتر تصمیم میگرفتن رنگ چشمهاشون رو تغییر بدن و اون با گرفتن مبلغ چشمگیری بارها همچین عملی رو انجام داده بود‌‌...چانیول هم یکی از همین خیلی ها بود که عجله زیادی برای اینکار داشت...

عملی که انجام شد عمل سختی نبود... سریع تموم شد... چانیول با شرایط نسبتاً خوبی دوره نقاحتش رو توی بیمارستان میگذروند...این آرامشش از تماسی میومد که با بکهیون داشت...اینکه پسر کوچیکتر به عنوان کوین پذیرفتش نسبت به کاری که کرده بود راضی ترش میکرد...

فردای تماسش بود که بکهیون به همراه ناری به ملاقاتش اومدن...چشمهاش بسته بود نمیتونست بکهیون و دخترش رو ببینه... اما همین ملاقات با چشم بسته، کلی حالش رو خوب کرد...

ناری تقریبا یک ربعی رو توی بغل چانیول کز کرده و با دست کوچیکش صورت پدرش رو نوازش کرد...بدون حرفی... اولش بخاطر موضوع عوض شدن رنگ چشمهای چانیول ناراحتی میکرد، اما حال خوب پدرش کاری کرد با این موضوع کنار بیاد...چانیول چشم بسته، توی این یک ربع بیشتر از یک سال پیش خندیده بود...بیشتر حرف زده بود...به زبون بهتر، پدرش بعد عوض کردن رنگ چشمهاش خوشحالتر بود...ناری با حال خوب پدرش، خوب بود...
دختربچه همیشه نسبت به هم سن و سالهاش درک بیشتری داشت و شاید همین بود که باعث شد دیگه پیگیر رنگ چشمهای چانیول نباشه و اینو بی دردسر بپذیره...

BEST MANWhere stories live. Discover now