دیوونگی(اول)

2K 537 205
                                    


جی یون نامه معذرت خواهیش رو نوشته بود و دوباره به هال برگشته بود. چانیولی که نوزاد کوچیک رو توی آغوشش بخواب برده بود، بی اهمیت به زنی که برگه معذرت خواهی رو به سمتش گرفته بود بلند شد و بچه رو سمت اتاق خواب برد. آهسته و با ملایمت روی تخت گذاشتش. بعد اینکه پتوی صورتی رنگی رو روی بچه کشید، سمت چمدونش رفت و از زیپ مخفیش، اون یه ورق قرص خوابی که از کره خریده بود رو برداشت و توی جیب شلوارش مخفی کرد و دوباره به هال برگشت و رو به روی جی یونی که اخم کرده به دست نوشته اش خیره بود ایستاد. با اشاره زدن چشمی به برگه دستور داد.

" بده ببینم"

جی یون برگه رو به سمت پسر اخم کرده گرفت. چانیول با خشونت نامه معذرت خواهی رو چسبید و مشغول خوندنش شد.

« از خودم شرمنده ام که بهت خیانت کردم، از اینکه بچه کس دیگه ای رو به اسم تو جا زده ام...معذرت میخوام...میدونم اشتباهم قابلِ بخشش نیست اما امیدوارم منو ببخشی...تقصیر من نبود... نتونستم عاشقت بشم...»

جی یون حتی توی نوشتن متن معذرت خواهی خساست به خرج داده بود. هر چند همین متن کوتاه هم کار پسر دیونه رو راه مینداخت.
نگاهِ چانیول که از خشم میلرزید روی دو جمله آخر مونده بود...

"سعیم رو کردم تا عاشقت بشم..."

با این زمزمه آروم جی یون، نگاه پر نفرتش از متن نامه بالا اومد و به چشمهای زنی که سرد نگاهش میکرد رسید.
جی یون بدون اهمیت دادن به اخم غلیظش لبی تر کرد و ادامه داد.

"نتونستم...نتونستم دوست داشته باشم...تو اصلا اونی نبودی که میخواستم...نه ظاهرت...نه رفتارت...نه حسی که ازت میگرفتم..."

خشم و جنون توی رگ های پسر قد بلند جوشید و نبض گرفت...چانیول سر کج کرد و برای زنی که توی یک قدمیش ایستاده بود هومی کرد.

"میدونم...فقط میخواستی فامیلی من رو روی توله ات بذاری و خودت و بچه ات رو از دیونگی اون مرد در امون نگه داری...بعد که آبا از آسیاب افتاد با دوست پسر جدیدت و پولای من فرار کنی..."

دختر جا خورده از حرفش، به وحشت افتاد. قدمی عقب رفت و بین خودشون فاصله انداخت.

"اینطور نیست...قصد همچین کاری رو نداشتم"

گوشه لب چانیول بالا رفت و دیوونگی توی چشمهاش برق زد. برخلاف وجود نا آرومش، خونسرد از جی یون پرسید.

"نیست؟! من همین پریروز تماس تلفنیت با اون پسرِ رو شنیدم...بهش گفتی صبر کن تا یکم بگذره، بعد باهم میرید به ایتالیا... "

جی یون رنگ پروند و پوزخند چانیول رو عمیقتر کرد. به دختر نگاه پر تمسخری انداخت و با تعجب ساختگی پرسید.

" واقعاً میخوای با پولای من فرار کنی؟! "

جی یون همراه اخمی بهش پرید.

BEST MANHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin