هر چی زمان بیشتری میگذشت، هیونجین بیشتر مطمئن میشد که رفتنش به دکتر واقعا ایدهی محشری بوده! چرا؟ چون هیونگش باهاش زیادی مهربون شده بود.
بهش گفته بود ساعت تمرینش رو کم کنه، چون ممکنه به سلامتش آسیب بزنه. وقتی توی تایم استراحت نشسته بود، مینهو سوییشرتش رو روی شونههاش انداخته بود و گفته بود که احتمال داره دوباره تب کنه اگه بلافاصله بعد از تمرین روی زمین سرد بشینه. وقتی هیونجین غذاش رو کامل نخورده بود، سرش غر زده بود و هیونجین در تمام این مدت فقط تونسته بود توی دلش ذوق کنه و خوشحال باشه.
البته که گاهی هیونجین دلش میگرفت. اون حقیقتا نمیدونست که باید از این حجم از محبت هیونگش چه برداشتی داشته باشه. ابدا فکر نمیکرد که مینهو ممکنه نگاه خاصی بهش داشته باشه. تقریبا مطمئن بود که اگه جونگین جای اون مریض میشد، حتی واکنشهای محبتآمیزتری هم دریافت میکرد؛ پس سرخورده شده بود.
البته در کنار این ذوق کردنا و سرخورده شدنهای متوالیش -که کمی قبلتر دکترش اون رو مودی بودن نامگذاری کرده بود- به هیچ عنوان اهداف داخل دفترچش رو فراموش نکرده بود.
خودش رو کشته بود و توی همهی فن سایتا و فن بیسای مینهو سرچ کرده بود و دنبال تایپ موردعلاقش گشته بود. بعد هم یه سری جستوجو راجع به این که "چگونه لی مینهو را اغوا کنیم" کرده بود. البته که خودش همین الان هم یه لیست بلند بالای شصت و هفت موردی راجع به این موضوع تهیه کردهبود؛ اما بالاخره، هیونجین معتقد بود که چند تا کله بیشتر از یه کله کار میکنه؛ خصوصا اگه اون یک کلهی تنها مال عضوی از پابوراچا باشه. پس حسابی با طرفداراش مشورت کرده بود.
هیونجین حتی توی یکی از چترومهای استیها رفته بود و با اسم مستعار "همسر لینو" از بقیه پرسیده بود که اگه احیانا توی کالج روی یک سالب الایی کراش زده باشه که بینهایت شبیه مینهو از استری کیدزه، چجوری باید مخش رو بزنه؟
اول که استیا اون رو پاره کرده بودن که چجوری ممکنه کسی به اندازهی مینهوی ما بی نقص و فوقالعاده باشه؟! بعدشم بهش گفته بودن بهتره بشینه توی خونه و فنگرلی یا فنبوییش رو بکنه و دل به عشقهای مادی و زورگذر این دنیای سگی نبنده؛ و نتیجه این شده بود که اصلا فقط اوپاهای خودمون رو عشقه و گور بابای بقیهی پسرا!
هیونجین اول تحت تاثیر قرار گرفتهبود. پس استیها هم فهمیده بودن که مینهو زیادی فوقالعادست و فقط هیونجین بود که اینقدر دیر دوهزاریش افتاده بود که باید روی همچین کسی کراش بزنه؟!
بعد هیونجین از وفاداری فناش که کسی رو به اونها ترجیح نمیدادن ذوق زده شده بود اما یادش اومد که الان وقت ذوق کردن نیست! اون کارای خیلی مهمتر و حیاتیتری داشت، از جمله اغوا کردن لی مینهو.
پس دوباره اصرار کرد: «سال بالاییای که روش کراش زدم شخصیتش درست شبیه مینهوئه، لطفا بهم بگین چجوری میتونم جذبش کنم!»
جوابایی که گرفت واقعا قابل ستایش بود:
"بهش اجازه بده اسپنکت کنه!"
"لطفا بگو که باسن خوش فرمی داری! اگه نه، باید قید مینهو و کسایی که شبیهشن بزنی!"
"واسش پودینگ بخر!"
"مهم نیست چیکار میکنی، فقط اگه بهش ابراز علاقه کردی، آمادهی تخریب شدن باش عزیزم!"
"زدن مخ مینهو یا کسی شبیهش؟ فقط کافیه هوانگ هیونجین باشی!"
خب! حقیقتا این جواب مورد علاقهی هیونجین تا اینجا بود! البته اون کامنتا راجع به اسپنک و این چیزا هم کمی وسوسه انگیز بود...
هیونجین با دقت بقیهی کامنتها رو خوند:
"درسته، اگه شباهتی به هیونجین نداری بیخیال شو!"
"منظورت چیه که هیونجین؟ مینهو روی جیسونگ اوپا کراشه! اینو دیگه همه میدونن!"
"امیدوارم متوجه صحبتایی که میکنین باشین! مینلیکس و دیگر هیچ!"
"چانهو استن کنید تباها!"
"حس میکنم اینجا داره زیادی به کاپل مینمین اسکیز فمیلیمون بیتوجهی میشه!"
خب، کمکم صفحهی چتی که هیونجین باز کرده بود تبدیلبه میدون جنگ شیپرا شد و هیونجین چارهای نداشت جز این که سریعتر از اون صفحهخارج شه. بیخیال! خودش به تنهایی هم میتونست مخ هیونگش رو بزنه!

YOU ARE READING
A Feeling Like a Pudding
Fanfiction"حس پودینگی" skz Couple: Hyunho Genre: Canon, Real life, Fluff, Smut, Romance خلاصه: هیونجین مریض شده بود. آره! حاضر بود قشم بخوره که مریض شده. وگرنه چه دلیل دیگهای داشت که به هیونگش جذب شه؟ اونم نه هر هیونگی! مینهو هیونگی که همین دیروز تهدیدش ک...