24. نور بنفش

202 27 61
                                    


*هشدار اسمات و این حرفا*

مینهو و هیونجین خیلی فرق داشتن؛ کاملا و در همه‌ی ابعاد. بدنشون، افکارشون، رفتارشون، سلیقه‌هاشون، طرز حرف زدن یا مدل رقصیدن، ساعت خوابشون... همه و همه با هم متفاوت بودن.

مینهو گاهی عاشق این تفاوت‌ها بود و گاهی هم ازشون متنفر می‌شد.

یکی از تفاوت‌هایی که دوستش داشت، تفاوتشون توی مدل حرف زدن بود. هیونجین با لحنی حرف می‌زد که مینهو می‌تونست ساعت‌ها بشینه و بهش گوش بده. خودش؟ گرچه که مینهو هیچ‌وقت با صدای بلند بهش اعتراف نمی‌کنه؛ اما متاسفانه معتقده که خودش مثل گاو حرف می‌زنه.

شخصیت هیونجین به طور کلی با مینهو متفاوت بود. هیونجین براش از پاریس، نور، هنر و نقاشی حرف می‌زد. اونم در حالی که مینهو نهایتا می‌تونست باهاش راجع به دنده کباب صحبت کنه.

یکی دیگه از تفاوت‌هایی که مینهو واقعا دوستش داشت و بابتش ممنون بود؛ تفاوت سلیقه‌شون بود. اگه سلیقه‌ی هیونجین کاملا شبیه مینهو بود؛ مطمئنا هیچ‌وقت به کسی مثل هیونگش جذب نمی‌شد و مینهو بدون هیونجینی که زندگیش رو پر از حس پودینگی کنه، در تاریکی و سینگلی می‌مرد! چون محض رضای خدا! مینهو خیلی بهش فکر کرده بود اما بازهم نمی‌فهمید که هیونجین دقیقا از چی پسر بزرگ‌تر خوشش اومده! شاید، به خاطر چنین اعتقاد افتضاحی بود که احمق بود و عضو افتخاری پابوراچا نام گرفته بود.

تفاوت دیگه‌ای که مینهو عاشقش بود؛ تفاوت ظاهریشون بود. هیونجین بدن کشیده و ظریفی داشت و در عوض، مینهو بزرگ و هیکلی بود و هرروز هم داشت بزرگ‌تر می‌شد! جوری که دور بازوش تقریبا با دور رون پای هیونجین برابری می‌کرد. مینهو از این بابت مطمئن بود. خودش چند شب پیش این مسئله رو چک کرده بود.

حتی سایز انگشت‌هاشون هم باهم تفاوت داشت. هروقت که دست هم رو می‌گرفتن؛ مینهو اون یک سانتی که انگشت‌های هیونجین از انگشت‌های خودش بلندتر بود رو می‌بوسید.

حتی موهای هیونجین هم از موهای خودش بلندتر بود. جوری که وقتی که کنار هم می‌خوابیدن، به جای موهای خودش، موهای هیونجین بود که گردن پسر بزرگ‌تر رو قلقلک می‌داد. مینهو این حس رو دوست داشت... و حس فرو بردن انگشت‌هاش بین موهای پسر کوچیک‌تر رو.

علاوه بر این، مینهو ممنون اختلاف سنیشون هم بود. هیونجین حتی وقتی که داشت زیرش به فاک هم می‌رفت، بهش می‌گفت "هیونگ" و این... خب... برای مینهو زیادی خوشایند و تحریک کننده بود.

اما بعضی تفاوت‌ها بود که مینهو خیلی ازشون خوشش نمی‌اومد.

مثلا اینکه هیونجین برعکس مینهو، دونگسنگ‌هاش رو خیلی لوس می‌کرد. این واقعا باعث می‌شد مینهو حسودی کنه! اصلا چرا باید هیونجین جونگین روی توی بغلش فشار می‌داد یا مدام ناز و نوازشش می‌کرد؟! مگه خودش یه دوست پسر حساس و حسود نداشت؟!

A Feeling Like a PuddingTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang