اولین کاری که صبح هیونجین موقع بیدار شدن انجام داد، این بود که جیغ بزنه.
نه داد و فریاد عادی یا در اوردن یک صدای نرمال از خودش، کاری که اون کرد این بود که به معنای واقعی "جیغ" بزنه. جوری که جیسونگ بعدا بهش گفت که صبح فکر کرده یه زن در حال زاییدن وارد خوابگاهشون شده.
هیونجین فقط خداروشکر میکرد که مینهو طبق عادتش، صبح به پیاده روی رفته بوده و شاهد این آبروریزی نبوده.
البته، تقصیر هیونجینم نبود! چه انتظاری از کسی دارین که صبح با گرفتگی شدید گردن و کتفش بیدار میشه؟! خیلی هم طبیعی بود که جیغ بزنه و همه رو به اتاقشون بکشونه!
«چیشده هیونجین؟ چرا جیغ زدی؟»
چان که ظاهرش طوری بود که انگار بهش صاعقه خورده پرسید.
هیونجین تقریبا با گریه جواب داد: «گرفته! گردنم گرفته!»
«اوه...»
چانگبین بلافاصله اظهار نظر کرد: «به خاطر اینه که درست و حسابی ورزش نمیکنی دیگه! امروز بیا بریم باشگاه تا خودم بهت یه برنامهی درست و حسابی برای عضلات کتف و گردن بدم!»
هیونجین که یک قدم دیگه تا اشک ریختن به خاطر درد شدیدش فاصله داشت، واقعا از فلیکس برای زدن چانگبین و گفتن "الان وقت این حرفاست؟!" ممنون بود.
«پس کی وقت این حرفاست؟ فردا که خوب بشه که دردشو یادش میره و بازم نمیاد ورزش کنه!»
این بار چان به نجات هیونجین اومد: «چانگبینا بیخیال! فعلا بذار یکم دردشو کمتر کنیم!»
و بعد کنار هیونجین نشست و سعی کرد کتفش رو ماساژ بده، که نتیجش جیغ بعدی هیونجین شد: «هیونگ درد میگیره نکن!»
چان نفس کلافهای کشید: «مگه چی کار کردی که این بلا سرت اومده؟ دیروز ورزش سنگین کردی؟»
هیونجین سکوت کرد. مطمئنا نمیتونست به هیونگش بگه که دلیل احتمالی گرفتگی و درد گردنش، زاویهاش موقع خوابیدنه.
شبها، همیشه تایم مورد علاقه هیونجین بود. اما از زمانی که با مینهو هیونگش هماتاقی شده بود؛ شبها رو جور دیگهای دوست داشت.
هر شب سر ساعت دوازده مینهو هیونگش تقریبا بیهوش میشد و این به هیونجین که حالاحالاها خوابش نمیبرد؛ اجازه میداد تا ساعت ها از سرجاش پایین تخت، به نیمرخ هیونگش خیره بشه و خیالپردازی کنه.
شب گذشته هم خیالپردازیاش راجع به خودش و مینهو توی یک کلبهی جنگلی زیادی طول کشیده بود. این باعث شده بود مدت طولانیتری با زاویهی افتضاح گردنش توی تاریکی به هیونگش خیره بشه.
و نتیجش؟ جیغهای امروزش.
البته این جوری نبود که هیونجین همیشه اینقدر زیادهروی کنه! اما اتفاقاتی که جدیدا رخ میداد، باعث شده بود تا به رابطش با هیونگش از همیشه امیدوارتر بشه.
BẠN ĐANG ĐỌC
A Feeling Like a Pudding
Fanfiction"حس پودینگی" skz Couple: Hyunho Genre: Canon, Real life, Fluff, Smut, Romance خلاصه: هیونجین مریض شده بود. آره! حاضر بود قشم بخوره که مریض شده. وگرنه چه دلیل دیگهای داشت که به هیونگش جذب شه؟ اونم نه هر هیونگی! مینهو هیونگی که همین دیروز تهدیدش ک...