«هیونجینا... داری اشتباه میزنی.»
هیونجین رقصیدنش رو متوقف کرد. این حرکت چیش انقدر سخت بود که اون بعد از چند ساعت تمرین همچنان توش مشکل داشت؟!
شاید به خاطر خستگیش بود. دیشب دیر خوابیده بود، که البته به این عادت داشت. اما به بیدار شدن صبح زود؟ قطعا عادت نداشت.
اما تمرین چیزی نیست که منتظر هیونجین بمونه؛ پس اون با وجود میل شدیدش برای خوابیدن و به فحش کشیدن فلیکس برای گند زدن به برنامش، بازم خودش رو به تمرین رسونده بود و تا خود شب، تمرین کرده بود.
صدای مینهو رو شنید: «فکر کنم برای امروز دیگه بس باشه. همه خستن.»
هیونجین از هیونگش سپاسگزار بود. حس میکرد دیگه حتی توانایی تکون دادن یک انگشتشم نداره؛ چه برسه به رقصیدن روی ریتم.
همون جا روی زمین دراز کشید و چشماشو بست. صدای پای اعضا رو میشنید که بعد از جمع کردن وسایلشون یکی یکی از اتاق تمرین خارج میشن.
اتاق تمرین...
ناخودآگاه یاد فانتزیایی که توی ذهنش، با مینهو هیونگ توی اتاق تمرین داشت افتاد. البته هیونجین همچین آدمی نبود. اون پسرک معصومی بود که به ذهنشم خطور نمیکرد که ممکنه بشه توی اتاق تمرین رقص، کاری به جز تمرین رقص کرد!
همه این منحرف بازیایی که جدیدا دچارشون شده بود، تقصیر استیا بود! استیا با ادیتا و فیکایی که مینوشتن، واقعا باعث شده بودن که به چیزای عجیبی فکر کنه! اصلا اونا اینا رو از کجاشون در میآوردن؟! لعنتیا چند تا پورن دیده بودن که میتونستن این قدر واضح برای خودش و هیونگش صحنهی اسمات بنویسن؟!
هیونجین واقعا درست نمیدونست. ولی استی نویسنده، جوری با اطمینان نوشته بود که سکس جلوی آینهی اتاق تمرین لذت بخشه، که هیونجین بهش اعتماد کرده بود و ناخودآگاه این اتفاق بسیار خوشایند رو با مینهو تصور میکرد.
هیونجین، البته که اگه میمرد هم با صدای بلند اعتراف نمیکرد؛ اما واقعا از تصور خودش و هیونگش توی دنیای رویایی فیکهای هیونهو لذت میبرد. خصوصا که توی اون فیکها، مینهو خیلی مهربون، گرم و جنتلمن بود. توی فیکها مینهو نازش رو میکشید، تا تختش بغلش میکرد و یه سری کارای دیگه که هیونجین وقتی بهشون فکر میکنه گوشاش قرمز میشه.
فقط اگه هیونجین میتونست با موفقیت اون جعبهی شکلات رو به هیونگش بده، شاید یک قدم به داشتنش نزدیکتر میشد. شاید فقط یکم... ولی اونقدری بود که هیونجین رو راضی کنه.
«هیونجینا؟ حالت خوبه؟»
هیونجین به آرومی چشماش رو باز کرد. بالای سرش، مینهو توی اتاق تمرین خالی ایستاده بود و نگاش میکرد.

BẠN ĐANG ĐỌC
A Feeling Like a Pudding
Fanfiction"حس پودینگی" skz Couple: Hyunho Genre: Canon, Real life, Fluff, Smut, Romance خلاصه: هیونجین مریض شده بود. آره! حاضر بود قشم بخوره که مریض شده. وگرنه چه دلیل دیگهای داشت که به هیونگش جذب شه؟ اونم نه هر هیونگی! مینهو هیونگی که همین دیروز تهدیدش ک...