21- دلم برات تنگ شده.

173 33 21
                                    

روزهای هیونجین، به خوبی و آرومی سپری می‌شد. همه چیز راجع به زندگی شغلی، زندگی عشقی و سایر زندگی‌هاش زیادی خوب بود.

کارهای آلبوم جدید گروهش خیلی سریع و خوب پیش ‌می‌رفت و داشت برای کامبک آماده می‌شد.

از مدل موهاش و این که این روزا پوستش بیرون نمی‌ریزه و جوش نمی‌زنه؛ یا حتی خیلی خشک و خیلی چرب نمی‌شه؛ راضی و خوشحال بود.

راجع به دوست پسرش هم همه چیز بهتر از عالی بود. مینهو اون جا بود تا همه‌ی فانتزی‌هاش، اعم از رمانتیک و شیرین و جنسی رو براش به واقعیت تبدیل کنه.

دوست پسرش جذاب و مهربون بود؛ و با ملاحظه.

البته، راجع به ملاحظه هنوز هم جای کار داشت. مثلا می‌تونست توی بعضی از قانون‌هایی که برای هیونجین گذاشته بود، تجدید نظر کنه. مثلا قانونی که با لباس توی تخت اومدن رو برای هیونجین ممنوع کرده بود. یا قانونی که گفته بود "بدون بوسه‌ی صبح بخیر روز شروع نمی‌شه."

اما روی هم رفته، هیونجین از همه چیز راضی بود. و همین نگرانش می‌کرد.

با این که اون حس می‌کرد همه‌ی اوضاع در همه‌ی جهات داره بیش از حد خوب پیش می‌ره؛ اما بعد از یک عمر بد از آب در اومدن همه چیز، وقتی برعکسش اتفاق می‌افتاد خیلی راحت می‌شد شک کرد. و این کاری بود که هیونجین کرد. اون شک کرد.

گرچه تلاش می‌کرد به خودش بقبولونه که این‌ها همه منفی‌بافی‌های بی‌خود و بی‌جهته؛ اما نمی‌تونست جلوی خودش رو بگیره. و بعد، متوجه شد که درست فکر می‌کرده.

درست صبح روز نوزدهم قرار گذاشتن با هیونگش، وقتی که بازو در بازوی مینهو، با بقیه‌ی اعضا سوار ون شد تا به کمپانی برن؛ منیجر خبر داد که کار تعمیرات خوابگاهشون تموم شده و می‌تونن از امشب برگردن به خوابگاهشون.

البته، منیجر جانگ این خبر رو با عنوان "یک خبر خوش" بهشون داده بود؛ اما هیونجین جوری بهش نگاه می‌کرد که انگار خبر مرگ کسی رو شنیده.

هیونجین تقریبا گندی که با همکاری افتخاری شلوارک جیسونگ و آبجوی چان به خوابگاه زده بود رو فراموش کرده بود. فراموش کرده بود و باور کرده بود که می‌تونه تا هروقت که بخواد با هیونگش زندگی کنه؛ اما حالا، حقیقت مثل پتک توی سرش خورده بود.

بین خوشحالی سه نفر دیگه، مینهو دست هیونجین رو فشار اطمینان بخشی داد بود؛ که مثلا بهش بگه که همه چیز اون قدرا هم بد پیش نمی‌ره. اما اوضاع از "اونقدر" هم، بدتر پیش رفته بود!

همه‌ی اعضا برای این جابه‌جایی زیادی عجله داشتن؛ در نتیجه، هیونجین و دوست پسرش حتی نتونستن یک خداحافظی درست و حسابی با هم بکنن. و حتی بهانه‌ی "جمع کردن وسایلم طول می‌کشه." هم نتونست به هیونجین برای بودن با مینهو وقت بده.

A Feeling Like a PuddingWhere stories live. Discover now