*این پارت اسمات داره و اسماتش هم ممکنه اذیت کننده باشه. پس اگه دوست ندارید ردش کنید*
مینهو بعد از بیست و چهار سال خیلی طولانی زندگی کردن، متوجه شده بود که از یک زندگی نرمال و روتین، بیشتر از هرچیز دیگهای خوشش میآد.
از هر چیزی که باعث آرومتر و معمولیتر شدن زندگیش میشد؛ استقبال میکرد. و باز هم توی این بیست و چهار سالی که زندگی کرده بود، فهمیده بود که برای عادی زندگی کردن، هیچ چیز بهتر از داشتن عادتهای روزانه نیست.
برای همین هم بود که مینهو برای خودش عادتهای مختلفی دست و پا کرده بود. عادت به نوشیدن روزانهی یک لیوان قهوه، جدیدا به همراه یک آیتم شیرین.
عادت به پیادهروی صبح زود، عادت به حداقل نیم ساعت ورزش در روز، عادت به خوردن یک وعده خورشت کیمچی در هفته، عادت اسپنک کردن دونگسنگاش (جدیدا فقط یک دونگسنگش) ، عادت به هر روز نیم ساعت لیریک نوشتن و...
مینهو تلاش میکرد که این عادتهاش رو حفظ کنه؛ واقعا این کار رو میکرد! چون این چیزی بود که بهش کمک میکرد یک زندگی نرمال داشته باشه.
اما اون روز صبح، واقعا دلش میخواست انگشت فاکش رو به سمت عادتهاش بگیره و پیادهروی صبحش رو بپیچونه.
تقصیر خودش نبود؛ مسئله این بود که هیونجین زیادی توی همهی عادتهاش نفوذ کرده بود؛ اما اون دیگه اونجا نبود.
و بعد از دو هفته پیادهروی همراه دوست پسرش، حالا تنهایی راه رفتن زیادی مینهو رو غمگین میکرد!
بنابرین، اولین صبحی که مینهو بعد از قرار گذاشتنشون بدون هیونجین گذروند، اینجوری گذشت:
بیدار شد؛ پیادهروی نرفت، چون تنهایی رفتن رو دوست نداشت. آمریکانو نخورد، چون هیونجین نبود که براش قهوش رو شیرین کنه. مسواک زدن رو به بهانهی با دوست پسرش بودن لفت نداد. صبحانه نخورد، چون فقط با دیدن مربای موردعلاقهی هیونجین سر میز هم، دلش میگرفت.
اصلا، اون حتی روزش رو هم شروع نکرد! چون بالاخره، "روز، بدون بوسهی صبحانه شروع نمیشه."
کنجکاو بود ببینه برای هیونجین هم همینطوره یا نه. یعنی هیونجین هم روزش شروع نشده؟ یعنی دیشب موهاش رو خشک کرده؟ یعنی امروز صبحانش رو خوب خورده؟ اتاقش دیشب زیادی سرد یا گرم نبوده؟
البته، اون دیشب تا جایی که تونسته بود وضعیت هیونجین رو چک کرده بود. درست تا قبل از اینکه خوابش ببره.
اوه... اون خوابش برده بود! وسط چت کردن با دوست پسری که لقب جغد اعظم رو داشت! بعد وقتی صبح بیدار شده بود، با پیام "شبت بخیر هیونگ قشنگم" مواجه شده بود. و گرچه این باعث میشد حس پودینگی قشنگی داشته باشه؛ اما به هیچ عنوان حال گرفتش از نبود هیونجین رو از بین نمیبرد.

CITEȘTI
A Feeling Like a Pudding
Fanfiction"حس پودینگی" skz Couple: Hyunho Genre: Canon, Real life, Fluff, Smut, Romance خلاصه: هیونجین مریض شده بود. آره! حاضر بود قشم بخوره که مریض شده. وگرنه چه دلیل دیگهای داشت که به هیونگش جذب شه؟ اونم نه هر هیونگی! مینهو هیونگی که همین دیروز تهدیدش ک...