30. سالاد فرانسوی

140 23 28
                                    

مینهو خوددار نبود. نه. ابدا نبود. خودش هم، به صورت منصفانه این رو قبول داشت.

اون حتی اونقدر خوددار نبود که فاصله‌ی اتاق چان تا اتاق دوست پسرش رو طی کنه و بعد با خیال راحت با هیونجین سکس داشته باشه. حتی اونقدر منتظر نمونده بود که برای خرید لوب و کاندوم حاضر شه و بیرون بره. توی اتاق تمرین کمپانی با هیونجین خوابیده بود و از شیرموز استفاده کرده بود! بارها پیش اومده بود که هیونجین توی اتاق نشیمن یا سر میز غذا، روی پاش نشسته بود یا باعث شده بود که تحریک شه. حتی جلوی دوربین با دوست پسرش لاس می‌زد یا اسپنکش می‌کرد.

پس، مینهو حتی اگه می‌خواست هم نمی‌تونست به خودش لقب "خوددار" رو بده.

جلوی هیونجین هم که ابدا نمی‌تونست چنین کاری کنه. براش کاملا قابل تصور بود که در صورتی که خودش رو خوددار صدا بزنه؛ هیونجین با یک قهقه‌ی بلند همه چیز رو بهش یادآوری می‌کنه.

اما، در اون لحظه از شب، مینهو با اینکه همه‌ی اتهامات مبنا بر خوددار نبودن خودش رو می‌پذیرفت؛ به این فکر می‌کرد که واقعا این تقصیر اون نیست!

همه چیز... و به معنای واقعی کلمه همه چیز، تقصیر هوانگ فاکینگ هیونجین بود.

بار اولی که با هیونجین خوابیده بود، کی بود که اون رو نویسنده‌ی درایو صدا زده بود و بهش پیشنهاد "سواری" داده بود؟!

زمانی که مینهو توی اتاق تمرین از خود بی‌خود شده بود؛ هیونجین نبود که بهش گفته بود تحریک شدن مینهو به هیچ عنوان به ضررش نیست؟!

شروع ماجرای هات اتاق بنگ چان چی؟ مگه شروعش زمانی نبود که هیونجین پسر بزرگ‌تر رو داغ بوسیده بود و بهش هندجاب داده بود؟!

همین امشب چطور؟ این هیونجین بود که با چشم‌هایی که تلاش می‌کرد معصوم باشه مینهو رو "ددی" صدا زده بود. و چی؟ گفته بود دوست نداره تنها بره خونه. و مینهو کم مونده بود داد بزنه که "منم همینطور!"

اما لبخند هیونجین، هر چقدر هم که تلاش می‌کرد معصومانه باشه؛ تصمیماتش رو لو می‌داد! هیونجین واضحا از تاثیری که روی پسر بزرگ‌تر داشت لذت می‌برد و خوشش میومد که از این تاثیرش استفاده کنه.

حتی وقتی که به مینهو گفته بود دوست نداره تنها بره خونه، مینهو فهمید. فهمید که برعکس حرفش، اون می‌خواد بره خونه و مینهو که انگار آتیش گرفته رو تنها بذاره تا به درد خودش بسوزه.

و هوانگ هیونجین چه فکر کرده بود؟ اینکه لی مینهو می‌سوزه؟ اون حتی اگه هم می‌سوخت، پسر کوچیک‌تر رو هم با خودش می‌سوزوند.

قرار نبود گوشیش رو دستش بگیره و با عکس هیونجین بزنه. قرار نبود حتی به هیونجین پیام بده که باهم سکس چت داشته باشن.

از این خبرا نبود! خود هیونجین این آتیش رو روشن کرده بود؛ پس خودش هم باید خاموشش می‌کرد.

A Feeling Like a PuddingWhere stories live. Discover now