💛after story💛

1.4K 395 279
                                    

"چاااانیوووللل!"

صدای فریاد بکهیون توی خونه و حتی خیابون پیچید و چندتا پرنده‌ای که لبه‌ی سقف شیروونی نشسته بودن و توی آرامش بعداز ظهر آفتابی رو تماشا می‌کردن از جا پروند.

چانیول وحشت‌زده از جلوی تلویزیون بلند شد اما اونقدر هول بود که پاش به مبل گیر کرد و با صورت روی برج لگویی بیونگ‌هو فرود اومد.

برجی که پسر کوچولوشون یک ساعت برای ساختنش وقت گذاشته بود و همون موقع آخرین قطعه‌اش رو گذاشت. چانیول همونطور که روی زمین پخش شده بود خیره به نگاه تهدید آمیز بیونگ‌هو التماس کرد:(( خواهش می‌کنم. نه، نه، نههه لطفا گریه نکن.))

چشم‌های بیونگ‌هو آروم آروم پر از اشک شدن و بعد.....

چندتا پرنده‌ی دیگه به خاطر یه صدای بلند دیگه از روی شیروونی پرواز کردن.

" تا از پله‌ها بیام پایین وقت داری از خونه بری بیرون و جونتو نجات بدی. هی! گریه بچه‌امو چرا درآوردی."

صدای بکهیون از توی راه‌پله می‌اومد و مدام به شکل ترسناکی نزدیک‌تر می‌شد. چانیول تلاش کرد خودش رو از روی زمین جمع و بیونگ‌هو رو آروم کنه. همزمان به این فکر کرد که کدوم یکی از مخفی کاری‌هاش توسط بکهیون کشف شده.

اینکه روی مانگای موردعلاقه‌اش سس تند ریخته بود؟ خراب کردن هودی سفیدش بعد از اینکه با شلوار قرمز خودش انداخت توی ماشین لباسشویی؟ یا بدتر از همه؛ ممکن بود بک بالاخره فهمیده باشه که کی برای می‌سان داستان آدمخوارا رو تعریف کرده؟

وقتی بکهیون توی هال و جلوی چانیول رسید، بیونگ‌هو دیگه گریه نمی‌کرد و چانیول آخرین قطعه‌ی برج لگویی پسرشون رو سرجاش گذاشت و با لبخند ترسیده‌ای به سمت همسرش برگشت. اما لبخندش با دیدن می‌سان که توی بغل بک بود و پیشونی ملتهبش رو با دست گرفته بود از بین رفت. مرد بزرگتر مضطرب از روی زمین بلند شد و درحالی که به سمت اون دونفر می رفت پرسید:(( خدای من! چی شده؟))

" چندبار بهت گفتم دوش حمومو سفت کن؟ موقع حموم باز کنده شد افتاد توی صورتش."

بکهیون کلافه گفت و گونه‌ی خیس از اشک پسرش رو بوسید. باید به چانیول مدال میدادن! توی پنج دقیقه موفق شده بود گریه‌ی هردوتا بچه‌اشون رو دربیاره.

چانیول آروم می‌سان رو که توی حوله‌اش مثل یه بادوم زمینی بزرگ شده بود از بغل بکهیون گرفت و با ناراحتی زمزمه کرد:(( آیگو، کوچولوی من. ددی خیلی زیاد متاسفه. دردت اومد؟))

می‌سان بینیش رو بالا کشید.

" آره. خیلی هم ترسیدم. الانم سردمه."

پسرکوچولو با لبای جمع شده غر زد و گردن باباش رو بغل کرد. چانیول آروم کمر پسرش رو مالید.

Alien🌠 [Chanbaek]Where stories live. Discover now